اولين سرماخوردگي شادوين جون
سلام گلم بابايي چند روز بود سرما خورده بود هرچي بهش ميگفتم دوروبر شادوينم نگرد گوش به حرف نميداد هيچ ، مدام هم بغلت ميكرد ، بوست ميكرد و خلاصه تبادل ويروس ميكرد ، تا اينكه بالاخره امروز توي 3 ماه و 21 روزگيت سرما خوردي ، منكه از سرما خوردنت خيلي ميترسيدم اخرش مبتلا شدي ، برديمت دكتر ، برات دارو نوشت ولي مامان فدات با دارو خوردن مشكل داري ، از مزهش خوشت نمياد و نميخوريش . بميرم برات امروز خيلي اذيت شدي ، همش گريه ميكني ، فكر كنم بدنت بدجوري درد ميكنه همش به خودت ميپيچي ، منم همش توي بغلم ميگردونمت تا آروم بشي ، گاهاً هم سوار كالسكهت ميكنم تو خونه ميچرخيم تا بلكه خوابت ببره . ايشا... كه زودتر خوب بشي عزيزدلم...