پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

شادوين و عيد 92

قشنگ مامان امروز ساعت 14:31:56 سال تحويل شد       دور هفت‌سين نشستيم ، يا مقلب خونديم ، دعا كرديم ، با همديگه عكس گرفتيم ، دور هفت‌سين ، عكساي دونفره ، سه‌نفره ...       بعدش رفتيم ديد و بازديد ، خونه‌ي مامان جون ، خاله‌ها ، فاميلا ... انقده كوچيكي كه از عيد امسال هيچ‌چي نفهميدي ، عيبي نداره ، عوضش تا عيد 93 ايشا... 13 ماهه شدي و حسابي بزرگ و شيطون ، اونموقع غوغا ميكني ايشا... ...
30 اسفند 1391

اولين ماهگردت مبارك عزيزم

شادوين جونم امروز به سلامتي يك ماهتو تموم كردي ماشا... حسابي بزرگ شدي ، ٣٠ روزه شدي ، خانوم شدي ، ناز و خوشگل شدي  اينم يه كيك برا اولين ماهگردت :       امشب چهارشنبه سوري بود ، چهارشنبه سوريت هم مبارك عزيزم       راستي تو پستاي قبلي يادم رفته بنويسم كه سه تا خال داري ؛ يكي پشت سرت ، سمت چپ ، يكي درست زيره پلك سمت چپت ، يكي هم رو زانوي چپت . ...
29 اسفند 1391

بدو تولد 2

١٢ اسفند 91 - شنبه شادوين جونم ديروز از خونه‌ي مامان جون برگشتيم خونه‌ي خودمون ، از اين به بعد قراره از صبح تا شب كه بابايي بياد خونه ، خودمون 2تايي سركنيم . صبح براي اولين بار بغلت گرفتم و باهم رفتيم بيرون ، آخه برا امروز وقت بهداشت داشتي ؛ وزنت شده 3.700 برات قطره مولتي ويتامين هم دادند . اينروزا يه كمي هم نفخ داري ، بيقراري ميكني . ١٢ اسفند 91 - شنبه شادوين جونم ديروز از خونه‌ي مامان جون برگشتيم خونه‌ي خودمون ، از اين به بعد قراره از صبح تا شب كه بابايي بياد خونه ، خودمون 2تايي سركنيم . صبح براي اولين بار بغلت گرفتم و باهم رفتيم بيرون ، آخه برا امروز وقت بهداشت داشتي ؛ وزنت شده 3.700 برات قطره مولتي ويتامين ...
24 اسفند 1391

بدو تولد 1

شادوين گلم توي اين پست ميخوام اتفاقايي كه توي يه ماهه گذشته رخ داده برات بنويسم از روزي كه از بيمارستان مرخص شديم تا ...   30 بهمن 91 صبح تو بيمارستان خاله مهين بردت طبقه پايين تا واكسنتو تزريق كنند خاله ميگفت انقدر گريه كردي ولي همينكه قطره‌رو ريختند توي دهنت شروع كردي به خوردن اون و ديگه گريه نكردي ، مامان بميره برات ، خيلي درد داشت ؟   شادوين گلم توي اين پست ميخوام اتفاقايي كه توي يه ماهه گذشته رخ داده برات بنويسم از روزي كه از بيمارستان مرخص شديم تا ...   30 بهمن 91 - 2 شنبه صبح تو بيمارستان خاله مهين بردت طبقه پايين تا واكسنتو تزريق كنند خاله ميگفت انقدر گريه كردي ولي همينكه قطره‌رو ريختند توي دهن...
10 اسفند 1391

خدا رو شكر ، شادوينم بدنيا اومد

٣٩ هفتگيه عزيزدلم : كودك شما حسابي چاق شده است ! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد و طول بدن او نيز بين 48.2 تا 50.8 سانتي متر است . او مي تواند خيلي محكم چنگ بيندازد كه اين را هم به زودي مي توانيد با انگشت خود امتحان كنيد ! اندامهاي او كاملا رشد كرده و در مكان نهايي خود قرار دارند . ولي ريه ها و مغز او هرچند به اندازه اي رشد كرده اند كه بتوانند فعاليت كنند اما تا زمان تولد و مدتي پس از آن نيز به رشد خود ادامه مي دهند . ٣٩ هفتگيه عزيزدلم : كودك شما حسابي چاق شده است ! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد و طول بدن او نيز بين 48.2 تا 50.8 سانتي متر است . او مي تواند خيلي محكم چنگ بيندازد كه اين را هم به زودي مي توانيد با انگشت خود امتحان كنيد...
29 بهمن 1391

خاطرات جنيني

 شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلاً برای مسکن ، رحم را برای چند ماه اجاره کردم ... البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!! شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلاً برای مسکن ، رحم را برای چند ماه اجاره کردم ... البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!! اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد . البته وجود که چه عرض کنم . هرچند ساعت یکبار تا میخواهم سلولهایم را بشمرم همه از وسط تقسیم میشوند و حساب و کتاب...
28 بهمن 1391

آخرين سونو

شادوين قشنگم ، امروزم رفتم سونوگرافي ، ميدونم وقتي سونوت ميكنن اذيت ميشي ، دچار استرس ميشي ، ولي اين ديگه آخريش بود ، مجبور بودم كه برم تا وقت دقيق زايمان رو مشخصص كنن ، تا بهم بگن كه دختر قشنگم ايشا... كي بدنيا مياد . دكتر مولايي گفتن 35 ونيم هفته اي اينو از رو وزنو جثه ت گفتن ولي با سونوگرافي كالرداپلرم 36 و نيم هفته اي ، وزنتم 1950 گرمه يعني كمتر از 2 كيلو ! خدا نكنه كمتر از 3 كيلو بدنيا بيايي و ضعيف باشي بهت قول ميدم از فردا يه كم بيشتر استراحت كنم تا كمي جون بگيري ، آخه مامان جون ميگه از بس ميري بازار دنبال سيسموني ، اون طفلكي كوچولو مونده ! دكتر رسولي هم گفتن آخراي بهمن يا اوايل اسفند سزارين ميكنن . كوچولوي من در...
12 بهمن 1391

بابايي هم صداي قلبتو شنيد

شادوين گلم امروز باز احساس ميكردم كم تكون ميخوري تا اينكه شب ديگه تكوناتو حس نميكردم به بابايي كه گفتم فكر كنم شادوينم تكون نميخوره ، گفت بلندشو زود بريم دكتر ، پاشديم رفتيم درمانگاه ، اولين بار بود كه ماما اجازه داد بابا هم بياد تو ؛ سونيكت رو گذاشت صداي قلبتو شنيدم و لبخند رو لبم نشست بابايي هم براي اولين بار صداي قلبتو شنيد خيلي خوشحال شد . خدا رو شكر كه سالمي ؛ خدايا اين روزاي باقيمانده رو هم كمك كن اتفاق بدي نيافته و شادوينم به سلامتي بدنيا بياد ؛ خدايا كمكم كن ... قشنگم شبا دلم خيلي درد ميكنه ، نميتونم بخوابم ولي همه ي اينا مي ارزه به لحظه اي كه بغلت بگيرمو بوسه بارونت كنم دوست دارم دخترم ...
10 بهمن 1391