پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

اولين فايل صوتي

سلام عروسك قشنگ من هميشه وقتي ميرفتم وبلاگي رو ميديدم كه فايل صوتي شعر خوندن دلبندشونو رو وبلاگشون گذاشتن ذوق ميكردم و دوست داشتم دخملي منم زودي شعرخوندن ياد بگيره و صداشو رو وبلاگش بذارم . و ديروز عصري تصميم گرفتم صداتو موقع شعرخوندن ضبط كنم و بذارم رو وبلاگت ، خودتم حسابي خوشت اومده بود بعده ضبط وقتي صداتو گوش ميداديم هي ذوق زده ميشدي ميگفتي آفّرين ، آفّرين .......... امروزم اومدمو فايلو برات آپلود كردم ؛ فعلا اين فايلو داشته باش زودي با عكساي قشنگت برميگردم دنيا دنيا دوست دارم قشنگمممممممممممممم ...
6 تير 1394

هزینه ی عشق

اين مطلبو از وبلاگ يكي از دوستان برداشته‌م : شبی پسرک کوچک نزد مادرش رفت که در آشپزخانه شام درست می کرد و کاغذی را به او داد . مادرش دستش را بادستمال خشک کرد و کاغذ را به شرح زیر خواند :   *بابت تمیز کردن اتاقم            ۴۰۰۰۰ریال *بابت خریدکردن برای شما      ۴۰۰۰۰ریال *بابت بردن سطل زباله           ۲۰۰۰۰ریال *بابت دریافت کارنامه قبولی    ۵۰۰۰۰ریال *جمع بدهکاری شما:           ۱۵۰۰۰۰ریال مادر با تبسمی بر لب کاغذ را برداشت و پش...
8 آبان 1393

دخملي من ديگه كوچكترين عضو و ني‌ني خونواده‌مون نيست !!!!

دخترم امروز صبح مهراد جون پسر خاله شهين بدنيا اومد بالاخره ماني جونم صاحب داداشي شده و از اين موضوع كلي داره خوشحالي ميكنه .     با اومدن مهرادي ديگه شما ني‌ني نيستي و بايد حسابي بزرگ شدن و خانوميتو به همه ثابت كني ... الهي مامان فداي خانوم شدنت ...         ببين با چه ذوقي داري ني‌ني رو تماشاش ميكني ، فدات شم : ...
8 مهر 1393

براي پدرم .......

پدر ؛ ترجمه علی علیه ‏السلام   پدر عزیزم می‏خواستم درباره ‏ات بنویسم ؛ گفتم : یداللّهی ؛ دیدم ، علی است . گفتم نان‏ آور شبانه کوچه‏ های دلم هستی ؛ دیدم علی است . خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح تو را از هر طرف پیمودم ، به علی رسیدم . آن‏گاه ، دریافتم که تو ، نور جدا شده‏ ای از آفتاب علی هستی ، تا از پنجره هر خانه‏ ای ، هستی را گرما ببخشی ؛ و این‏گونه بود که علی علیه‏ السلام ، نماینده خدا و نبی شد ، و پدر ، نماینده علی علیه‏ السلام . تو را به من هدیه دادند و من امروز ، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد ؛ اگر بپذیری ...   پدر...
23 ارديبهشت 1393

من مادرم ...

کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید . اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ » خداوند پاسخ داد : « از ميان بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . » اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه . اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست . خداوند لبخند زد : « فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . » کودک ادامه داد : «...
10 ارديبهشت 1393

دختر يكساله‌ي من

سلام يكي‌يدونه‌ي مامان ، دختر يه ساله‌م اينروزا كاراي خيلي بامزه‌اي ميكني ، ديگه اون دختر كوچولوي من بزرگ شده ، همه چي ميدونه ، همه كار بلده ، موهاشو خودش شونه ميكنه ، البته مو كه چه عرض كنم :   سلام يكي‌يدونه‌ي مامان ، دختر يه ساله‌م اينروزا كاراي خيلي بامزه‌اي ميكني ، ديگه اون دختر كوچولوي من بزرگ شده ، همه چي ميدونه ، اكثر اسباب‌بازيايي كه هرروز باهاشون بازي ميكنه رو به اسم ميشناسه ، همه كار بلده ، موهاشو خودش شونه ميكنه ، البته مو كه چه عرض كنم :     از 2 بهمن موقع چهاردست‌وپارفتن زانوي پاي راستتو رو زمين نميذاري ، نميدونم زانوت درد ميكنه يا مشكل ج...
13 اسفند 1392

يه شروع جديد

نفس مامان سلام اين اولين پست توي خونه‌ي جديده كه برات مينويسم ، درسته ١٠ روزه اومديم اين خونه ولي از اونجايي كه اين خونه تازه ست و خط تلفن نداشت به اينترنت دسترسي نداشتم ، همين امروز تلفنمون وصل شده . الهي مامان فدات شه ، توي روزايي كه اسباب‌كشي داشتيم حسابي سرماخورده بودي و از اونجايي كه نميتونستم بهت رسيدگي كنم از سه روز قبل اسباب‌كشي مريض بودي تا يه هفته ، ميدونم خيلي اذيت شدي ، ولي نميتونستم كاري كنم مامان‌جون . البته اينم بگم كه توي اون وضعيت نابسامان خونه حسابي شلوغ ميكردي و آتيش ميسوزوندي نفس مامان سلام اين اولين پست توي خونه‌ي جديده كه برات مينويسم ، درسته ١٠ روزه اومديم اين خونه ولي از اون...
21 بهمن 1392

تولد ايليا

سلام دختر خوشمل من امشب رفته بوديم تولد ايليا ، ماشا... هم خيلي خوشمل شده بودي و هم حسابي آتيش سوزوندي ، ولي انصافي اذيت نكردي و همش با بچه‌ها مشغول بودي . از صندلي بادي ايليا خيلي خوشت اومده بود و همش روش ميشستي ولي هرچي صدات ميكردم منو نگاه كني تا عكستو بگيرم نگاه نميكردي : سلام دختر خوشمل من امشب رفته بوديم تولد ايليا ، ماشا... هم خيلي خوشمل شده بودي و هم حسابي آتيش سوزوندي ، ولي انصافي اذيت نكردي و همش با بچه‌ها مشغول بودي . از صندلي بادي ايليا خيلي خوشت اومده بود و همش روش ميشستي ولي هرچي صدات ميكردم منو نگاه كني تا عكستو بگيرم نگاه نميكردي :     بازم طبق معمول شادوين خانوم سوژه‌ي اصلي بود و ه...
28 دی 1392