پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

تولد ايليا

سلام دختر خوشمل من امشب رفته بوديم تولد ايليا ، ماشا... هم خيلي خوشمل شده بودي و هم حسابي آتيش سوزوندي ، ولي انصافي اذيت نكردي و همش با بچه‌ها مشغول بودي . از صندلي بادي ايليا خيلي خوشت اومده بود و همش روش ميشستي ولي هرچي صدات ميكردم منو نگاه كني تا عكستو بگيرم نگاه نميكردي : سلام دختر خوشمل من امشب رفته بوديم تولد ايليا ، ماشا... هم خيلي خوشمل شده بودي و هم حسابي آتيش سوزوندي ، ولي انصافي اذيت نكردي و همش با بچه‌ها مشغول بودي . از صندلي بادي ايليا خيلي خوشت اومده بود و همش روش ميشستي ولي هرچي صدات ميكردم منو نگاه كني تا عكستو بگيرم نگاه نميكردي :     بازم طبق معمول شادوين خانوم سوژه‌ي اصلي بود و ه...
28 دی 1392

جدول تكاملي 8

جدول تكاملي 8 تاريخ روز سن توضيح     از 10 ماهگي وقتي چيزي تو دسترست نيست رو نوك انگشتاي پات مياستي و انقده بدنتو كش ميدي تا دستت بهش برسه روي ميز ميكوبي وقتي چيزي رو ميخواي انگشت اشاره دستتو به طرفش نشونه ميري 8/10/92 1شنبه 10 ماه و 9 روزگي ازت ميپرسيم تابت كو ؟ نشونش ميدي ميپرسيم جي‌جيت كو ؟ النگوتو نشون ميدي ، نميدونم بهش چه حسي داري هميشه بادقت نگاش ميكني ميگيم اِديت كو ؟ اِدي رو برميداري نشون ميدي 11/10/92 4شنبه 10 ماه و 12 روزگي ديگه كشو هم از دست...
28 دی 1392

عكساي 10 ماهگي

  یه عکس با ساینا جون توی تولدش :   اینم یه عکسه زمستونیه زمستونی از گل‌دختر مامان :     وقتی مشغوله بازی هستی :   وقتی کلاه سایناجونو میذاری و شبیه اسکیموها میشی :   وقتی بهت میگم شادوین جونم ، موش شو ، این شکلی میشی :     ...
28 دی 1392

مامان جونم ، ني‌ني نشو !

سلام قشنگ مامان الهي دورت بگردم كه اين روزا چقدر شلوغ شدي ، از ديشب يه جيغاي بنفشي ميكشي بيا و ببين ، از اين حركتت واقعاً ناراحت ميشم ؛ ولي عوضش ديگه ماشا... بزرگ شدي و با بابايي 2تايي ميتونيد بريد بيرون ، ديروز من يه سر رفتم بيرون ، شما و بابايي هم رفتيد ماشين سواري ، اصلاً هم اذيتش نكردي ، البته منم زود برگشتم . حالا ماجراي امروزو گوش كن : امروز دخترعمو مهسا با اميرمهدي كوچولو كه 6 و نيم ماهه‌ست اومده بودن خونمون ، موقع اومدنشون شما خواب بودي ، ولي همينكه من اميرو بغل كردم تا باهاش بازي كنم يهو از خواب بيدار شدي ، همينكه اومدي پيش مهمونا حمله كردي به پستونكه ني‌ني ، برا همين قايمش كرديم . يه كم ديگه گذشت اميرمهدي پستونك خ...
23 دی 1392

یه روز پرحادثه

سلام پرنسس كوچولوي من قشنگ مامان ، داريم به سلامتي اسباب‌كشي ميكنيم خونه‌ي جديد ، از صبح داشتم وسايلمونو بسته‌بندي ميكردم عصري يه ساعت خوابوندمت تا يه‌كم ديگه به كارام برسم ، ساعت 5 بود بيدار شدي ، مامان و دختر رفتيم تو آشپزخونه و مشغول شديم ، شما مشغول خرابكاري ، منم مشغول بسته‌بندي ؛ ساعت 8 ديگه يواش‌يواش داشت خوابت مي‌اومد ولي هركاري كردم نخوابيدي ، رفتي از ميزتلويزيون گرفتي و سرپا وايستادي و مشغول بازي شدي ولي نميدونم چرا يهو دستت رها شد و با پس كله خوردي زمين ، الهي مامان بميره برات شروع كردي به گريه ، بالا هم اوردي ، كمي آرومت كردم و باز شروع كردم به كار ، ايندفعه اومدي از پايه‌ي ميز گرفتي ...
21 دی 1392

فرهنگ لغات 2

فرهنگ لغات 2 تاريخ روز سن توضيح     از 9 ماهگي وقتي ميخواي چيزي بهم بدي ميگي دَ يعني بيا 03/9/92 1شنبه 9 ماه و 4 روزگي برا اينكه دلم نشكنه فقط همين يه امروز گفتي ماما 17/9/92 1شنبه 9 ماه و 18 روزگي وقتي ميخوام به چيزي دست نزني به تقليد از من ميگي جيز 21/9/92 5شنبه 9 ماه و 22 روزگي به همه‌ي وسايل ، هرچي دورو برت هست به جاي جي‌جي ميگي جي 5/10/92 5شنبه 10 ماه و 6 روزگي به داللي ميگي دا ...
21 دی 1392

خدا خيلي بهمون رحم كرد

سلام فندق مامان ، فندق كوچول ، موچولوي من بذار همين اول يه چيز خنده‌دار بهت بگم ، من اغلب فندق كوچولو صدات ميكنم ، مامان جونم هروقت اين واژه‌رو ميشنوه برعكسه من گردو صدات ميكنه ؛ يعني اينكه شادوين كجا اندازه‌ي فندقه ، بايد بهش بگي گردو ، اونوقت منم ميزنم زير خنده ميگم مامان جون بچه‌م كجا گردواِ ، مثل فندق كوچول موچولواِ ! اينروزا خداروشكر همه چيز خوبه ، فقط نميدونم چرا از صبح يه‌كم تب داري ، شايد مرواريد سومت تو راهه ، نميدونم شايد . امشب داشتم فيلم ميديدم و بابايي و شما هم 2 تايي تو اتاق داشتيد تاب‌سواري ميكرديد ، آخه اينروزا بدجوري عاشقه تابت شدي ، يهو بابايي زد به سرش كه تاب سقفيتو بياره تو هال نصب كنه ...
15 دی 1392

يه رخداد تاريخي

سلام دختر ناناز من امروز شهادت امام رضا (ع ) بود و خاله شهين آش نذري داشت ، شب بعده اينكه از خونه‌ي خاله اومديم آقاجون زنگ زد گفت دخترمو بيار ببينم ، بلند شديم رفتيم خونه‌ي آقاجون ، بعده اينكه يه كم بازي كردي به خاله شادي گفتم برو يه كم از آش بيار به شادوين بده ، آخه من خودم دستم بند بود ، توي اين محرم و صفر به اين نتيجه رسيده بودم كه از آش رشته خوشت مياد و هر وقت كه برامون آش اوردند شما كه اوصولاً بد غذايي و چيزي نميخوري يكي دو قاشق ازش خوردي . درنتيجه خاله شادي بلند شد يه كم برات آش ريخت اورد و اونوقت شما خانم كوچولو با اشتها شروع كردي به خوردن ، خاله شادي هم ديد كه سير نشدي بلند شد يه كم ديگه برات اورد سلام دختر ناناز من ...
12 دی 1392