بابايي هم صداي قلبتو شنيد
شادوين گلم امروز باز احساس ميكردم كم تكون ميخوري تا اينكه شب ديگه تكوناتو حس نميكردم به بابايي كه گفتم فكر كنم شادوينم تكون نميخوره ، گفت بلندشو زود بريم دكتر ، پاشديم رفتيم درمانگاه ، اولين بار بود كه ماما اجازه داد بابا هم بياد تو ؛ سونيكت رو گذاشت صداي قلبتو شنيدم و لبخند رو لبم نشست بابايي هم براي اولين بار صداي قلبتو شنيد خيلي خوشحال شد . خدا رو شكر كه سالمي ؛ خدايا اين روزاي باقيمانده رو هم كمك كن اتفاق بدي نيافته و شادوينم به سلامتي بدنيا بياد ؛ خدايا كمكم كن ... قشنگم شبا دلم خيلي درد ميكنه ، نميتونم بخوابم ولي همه ي اينا مي ارزه به لحظه اي كه بغلت بگيرمو بوسه بارونت كنم دوست دارم دخترم ...