پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

بالاخره اسمت انتخاب شد ......

گل دختر من ، براي انتخاب اسمت ديگه تصميم گرفتيم با ثبت احوال مشورت كنيم ، ثبت احوال هم 19 دي يه سري اسم پيشنهاد داد : شادوين - شارينا - شانيسا - شايا - شيبا - شوكا - شينا - شيلا - شكيلا - شاينا هم من و هم بابات بيشتر از همه از اسم شادوين خوشمون اومد ، دوباره با ثبت احوال مكاتبه كردم و ثبت احوال 27 دي معني اسم شادوين رو اينجوري برام فرستاد : شادوين : به رنگ شادي ، شادمان و خوشحال ؛ فراواني در كشور 15 نفر و امروز كه براي سرماخوردگيم رفته بودم مطب دكتر پاكدل ، خاله شهين از خونه ي مامان جون بهم زنگ زد گفت :خاله شادي الان بهمون گفت ميخواي اسم دخترتو شادوين بذاري ، همگي اينجا جمعيم يه لحظه حس كرديم داريم دخترتو به اين اسم صدا ميكنيم خي...
5 بهمن 1391

تولد بابايي

عسل مامان ، امروز تولد باباييه ، تولد بابارسول ، امسال 33 سال رو تموم كرد دخترم بابايي خيلي دوست داره و همش ميگه دخترم زودتر بيا ، برا اومدنت لحظه شماري ميكنه ؛ ولي من ميگم دعا كن سروقت بياد آخه من از زايمان زودرس ميترسم . براش كيك خريدم و جشن گرفتيم ايشا... صدساله بشه ، از طرف تو هم مينويسم : بابارسول تولدت مبارك قشنگم هنوز اسمتم قطعي نشده ، ولي فعلاً اليزا صدات ميكنيم آخه به سويناز شناسنامه نميدن ، ديگه تصميم گرفتم اسمي برات انتخاب كنم كه شبيه اسم من باشه آخه تو تك دختر مامان شيوايي ! خواستيم اسمتو هيوا بذاريم كه به اسم منم بياد ولي ثبت احوال قبول نكرد آخه گفتند هيوا اسم پسرونه ست .   34 هفتگيه گلم : وزن كودك شما به ...
15 دی 1391

دختر شيطون

نازنينم سلام دخترم امروز باز احساس كردم تكون نميخوري با بابا سريع رفتيم درمانگاه ، سونيكت گذاشتند ولي خيلي طول كشيد تا جاتو پيدا كنن و صداي قلبتو بشنوم ، تا شنيدن ضربان قلبت دل تو دلم نبود ، چشام پره اشك شده بود ، تا اينكه يهو صداتو شنيدم دلم آروم شد داشتم سكته ميكردم ، خدا رو شكر كه سالمي ماما ميگفت : دخترت خيلي شيطونه ، هي اينور اونور ميره ، قايم ميشه ، نميشه پيداش كرد ! مامان گلم ، پس فردا قراره آقاجون كيسه صفراشو جراحي كنه دعا كن كه عمل خوبي داشته باشه و زوده زود حالش خوب بشه . ايشا... و به اميد خدا
10 دی 1391

مامان و يه دنيا دلهره

دختر قشنگم امروز از صبح بدجوري د ل درد داشتم ، عصر ديگه نتونستم تحمل كنم ، رفتم مطب خانم ترسلي ، همينكه سونيكت گذاشت و صداي قلبتو شنيدم انگار دنيارو بهم دادند . خيلي نگرانتم عزيزم ، نكنه خدايي نكرده اتفاقي برات بيافته ، خدايا خودت كمك كن دخترم به سلامتي بدنيا بياد . دخترم همه براي سالم بدنيا اومدنت نذر كردند ، آخه همه دوست دارن فدات شم .
5 دی 1391

دختر 1.5 كيلويي

مامان جوني چندروز پيش خانم دكتر برام سونوگرافيه كالرداپلر نوشته بود ، برا همين امروز رفتم دكتر مولايي سونو كرد ، دكتر گفت بهت گفتن بچه ت دختره ؟ گفتم بله ، گفتند هنوزم دختره عوض نشده . گفتم مگه قرار بود عوض بشه ؟ دكترم خنديد . دكتر گفت كه الان 29 و نيم هفته اي ، ضربان قلبت 144 بار در دقيقه ست ، وزنتم 1410 گرمه ؛ يعني كمتر از 1 ونيم كيلو ؛ دختر ناز و ريزه ميزه ي من ! ولي يه خبر بدم داشت ، اينكه بندنافت دور گردنته ، بدجوري حالم گرفته شد . دخترم تو دل مامان داري چيكار ميكني ؟ چرا اين همه ورجه وورجه ميكني تا بندنافت بيافته دور گردنت ؟ صبحا كه 5 و نيم 6 نشده مامانو از خواب بيدار ميكني ، به مامان همش لگد ميزني ولي اين بندناف دور گردن بودنت چيه...
20 آذر 1391

سردرگمي

ذخترم امروز تاسوعا بود و ماهم به رسم هر ساله مون قرار بود ساندويچ درست كنيم ولي چون شما تو دل ماماني هستي ، مامان جون گفت امسال تو خونه ي ما ساندويچ درست كنيم تا تو و ني ني كوچولوت اذيت نشين ، امسال عمه رباب هم اردبيل بود ، همگي باهم مشغول شديم و همه آرزو كردند كه ايشا... سال ديگه دختر گلتم كنارت باشه و با هم ساندويچ درست كنيم ؛ دست مامان جون درد نكنه همه ي زحمتا افتاد گردن اون . راستي دختر گلم هنوزم نتونستيم اسمي برات انتخاب كنيم ، سختترين كار دنيا اسم گذاشتن برا پاره ي تنه آدمه ، اسمي كه هم قشنگ باشه ، هم معنيه خوبي داشته باشه و هم تك باشه . اسمايي كه تا الان برات انتخاب كرده بوديم هر كدوم به دليلي رد شد : سويناز خيلي قشنگه ولي نتونس...
4 آذر 1391

دخترم لگد ميزنه

دختر نازم امروز رفته بوديم خونه ي عمه ناز ، اولين بار تو خونه ي اونا مامانو لگد زدي يعني توي 23 و نيم هفتگيت ؛ دلم غش رفت واست . وقتي تكون ميخوري ، لگد ميزني ، ميچرخي ، بيشتر حست ميكنم ، راستيتش از وقتي تكوناتو حس ميكنم بيشتر باهات حرف ميزنم ، يه جورايي وابستگيم بيشتر شده ؛ راستي بابايي هم شبا برات قصه ميخونه ، احوالپرسي ميكنه . امروز وقتي لگد زدي نميدونم از اينكه رفته بوديم مهموني ، خوشحال بودي يا اينكه لگد ميزدي كه بگي خسته شدم زودتر بريم خونه . ياده يه sms افتادم كه نسيم برام فرستاده بود ، اينكه : تنها كسي كه وقتي شكمش را لگد زدم از سر شوق خنديد ، مادرم بود .
10 آبان 1391

اولين مسافرت تو دل ماماني

قشنگ ترينم سلام كوچولوي مامان از ديروز يه تكوناي نبض مانندي توي دلم حس ميكنم ، ديگه يواش يواش تكوناتو ميفهمم ، حس قشنگيه ، امبدوارم هميشه پر جنب و جوش باشي عزيزم . گلم ديروز اومديم تهران ، اين اولين مسافرت تو ، تو دل مامانيه ؛ اولين مسافرت توي 22 و نيم هفتگي . امروزم با آابجي سميه رفتيم بازار و برات خريد كرديم آخه مامان جون گفته تا براي نوه ي خوشگلش از تهران سيسمونيه خوشگل خوشگل بخرم ما هم رفتيم ست سيسمونيه قرمز با يه سري لباس و خرده ريزه خريديم اينا اولين خريد تيكه هاي سيسمونيته عزيزم ايشا... مباركت باشه قشنگم .   22 هفتگيه دخملم : اكنون كودك درون رحم شما مثل يك نوزاد ولي كمي كوچكتر است . او 27.7 سانتيمتر قد و در حدود 450 گ...
3 آبان 1391

اولين طلاي دخترم

دختر قشنگم ، امروز با مامان جون و خاله شادي رفتيم بازار طلافروشان ، آخه مامان جون ميخواست برا نوه ي خوشگلش طلا بخره ؛ انقده گشتيم تا بالاخره يه جفت گوشواره نگين دار خوشگل با يه زنجير و پلاك وان يكاد قرمز خريديم ، ايشا... كه مباركت باشه عزيزم . اين اولين طلاته كه مامان جونت تو 18 و نيم هفتگيت برات خريدند .     18 هفتگيه دختر گلم : اندازه كودك شما تقريباً 14 سانتيمتر ، اندازه يك سيب زميني بزرگ ، و وزن او حدود 220 گرم است . او مشغول خم كردن دستها و پاهايش است و شما به تدريج اين حركات را بيشتر و بيشتر احساس خواهيد كرد .   ...
4 مهر 1391