پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

يك سال و شش ماهگي دردونه‌ي ما

سلام مامان جون ، بازم اومدم تا اينبار از 18 ماهگيت برات بگم ، كه چيكارا كردي ، چيا ياد گرفتي و ...     بچه‌م بعضي وقتا ياد بچه‌گياش ميافته از كمدش پستونك برميداره يه كم باهاش مشغول ميشه :                                                            يعني يه لحظه حواسمون بهت نباشه يه شاهكاري ازت ميبينيم: مثلاً اينجا : منو خاله شادي داشتيم تلويزيون ميديدم كه يهو برگشتم ديدم خانوم اينجا تشريف دارن ، اصلا...
29 شهريور 1393

سيزدهمين مرواريدت مبارك عزيزمامان

تقويم رويش مرواريداي دخترم   دندون تازه رسيده‌ت مبارك مامان گلي ... امروز متوجه شدم كه سيزدهمين مرواريدتم در اومده چهاردهمي هم تو راهه ؛ احتمالاً به همين خاطر ديشب بيقرار بودي و همش از خواب بيدار ميشديو شير ميخواستي . ...
25 شهريور 1393

سوختگي دست كوچولو و نازت

سلام ماماني امروز ظهر داشتيم آماده ميشديم بريم تولد تيناجون ، من لباستو اطو ميكردم شمام داشتي بادقت نگاه ميكردي كه يهو تلفن زنگ زد با بابايي بدو رفتي گوشي رو برداشتي منم كارمو تموم كردم اطو رو از برق كشيدم گذاشتم رو تخت ، اومدم ببينم كيه زنگ زده ؛ كه شما حاضر نشدي گوشي رو بهم بدي برا همين رو آيفون با مامان‌جون صحبت كردم بعدشم خداحافظي كرديم كه يهو ديدم از تو اتاق جيغ زدي ! آخه همون لحظه پيشمون بودي اصلاً نفهميدم كي از پيشمون رفتي ، بدو اومدم ديدم چه جوري داري جيغ ميزني زودي رو دستت شامپو بعدشم نمك ريختيم ولي شما همچنان داشتي جيغ ميزدي الهي بميرم برات دستت بدجوري سوخت ؛ همش ميگفتي اوف و ازمون ميخواستي بوسش كنيم خودتم دائم بوسش ميكر...
14 شهريور 1393

روز دختر مبارك ، پرنسس مامان - 1393

  سلام نفسم میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو رو تن گلهــــا کـشید   امروز روز ميلاد حضرت معصومه (س) و روز دختر هستش نازنين من ؛ این روز بر دختران دیروز و مادران امروز مبارک . . .   بقيه تو ادامه‌ي مطلب مبادا زرد باغ دخترمن ویا کم سو چراغ دختر من برو ای غم، برو بیرون از این شهر میا هرگز سراغ دخترمن   روزت مبارك پرنسس مامان اينم كادوي روز دختر برا دخمليم :   كه با گوشواره&zwn...
6 شهريور 1393

فرهنگ لغات 8

بالاخره ، بالاخره و بازم بالاخره دخترم از 8 مرداد به آب بجاي با ياد گرفت بگه آب يا آبّا به منو بابايي هم ميگي ماماني و بابايي كه هردومون عاشق اينجور صداكردنتيم بخواي كسيو بترسوني ميگي پخخخخ وقتي ازت ميپرسم مامانو دوست داري يا بابارو ميگي بابا ! ميگم بابا رو دوست داري يا مامانو ميگي ماما ! يعني هر كدومو آخر بگم اونو جواب ميدي !!!!!!!!! اوايل اين ماه به بده ميگفتي بَدَ ولي الان ديگه ميگي بدِّه خودشم كاملاً محكم و با تشديد   يه لغت تركي ديگه هم به واژگانت اضافه شده ، اونم اينكه : اودّور يعني همون اوتور به معني بشين   بقيه تو ادامه‌ي مطلب لغاتي كه كامل تلفظ ميكني : مو جيب بو اينا گاگ...
29 مرداد 1393

عكساي 17 ماهگي

  قربون ناز و عشوه‌ت برم دختر قشنگم :   وقتي بهت ميگم الكي گريه كن ، اين شكلي گريه ميكني :   مامان قربونششششششششش :   اينم مرحله به مرحله ناناي دخترم :         بقيه‌ي عكسا تو ادامه‌ي مطلب   اي جووووووووونم :   اين عكسام مال عيد فطره كه رفته بوديم سردابه :        با اينكه اين آب‌آهك يه كم خنك بود ولي رفتي توش ، خنكيش از قيافت مشخصه :   بازم داري برام بوس ميفرستي :   مامان قربونت بره عزيزممممممممم : &nbs...
29 مرداد 1393

يك سال و پنج ماهگي دردونه‌ي ما

سلام عزيزدلم بازم وقتش رسيده كه برات بنويسم ؛ از روزاي خوش باهم بودن ، از شيطنتات ، شلوغ كردنات ، شيرين زبونيات و خيلي چيزاي ديگه ... درسته من خيلي سعي ميكنم همه چيزو برات بنويسم ولي بعضي وقتام اين حافظه ياريم نميكنه و يه چيزايي رو از قلم ميندازم ايشا... كه اين اتفاق كمتر بيافته ، آخه نميدوني چقدر شيرينن اين خاطراتت وروجك مامان ! يه نمونش مثل اين كه يادم ميرفت برات بنويسم : شبا توي خواب هروقت گشنه‌ت ميشه خيلي آرومو با صداي ضعيف با همون چشماي بسته بهم ميگي شي شي تا من بيدار شم و بهت شير بدم انقد بامزه‌ست اين صحنه كه آدم دلش ميخواد از خواب بيدارت كنه و بچلونتت !!! يكي دو بارهم وقتي از مهموني ديروقت برگشتيم و من به خبال اينكه...
29 مرداد 1393