پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

سيزده‌به‌در 93

سیزده‌به‌در مبارک ..................   امسال چون قبل سیزده ٢ روز پشت سر هم برف باريده بود شب قبل سیزده تصمیم گرفتیم همگی خونه‌ی مامان جون جمع شیم و برا همین جايي نرفتيم ولی افسوس که روز سیزده‌به‌در اتفاقاً هوا خیلی هم خوب بود !   عوضش عصری دایی‌امین و دایی‌بابک اینا اومدن و غروب باهاشون رفتیم سرعین و حسابی خوش گذروندیم . سیزده‌به‌در مبارک ..................   امسال چون قبل سیزده ٢ روز پشت سر هم برف باريده بود شب قبل سیزده تصمیم گرفتیم همگی خونه‌ی مامان جون جمع شیم و برا همین جايي نرفتيم ولی افسوس که روز سیزده‌به‌در اتفاقاً هوا خیلی ه...
13 فروردين 1393

جشن قدم

عزيزم طلا خانوم امروز بالاخره به مناسبت تاتي كردنت برات جشن قدم گرفتم ؛ ايشا... هميشه تو راه سعادت و موفقيت قدم برداري و به زوديه زود بدويي .   با اينكه قبل مراسم كامل خوابوندمت ولي بازم بداخلاقي كردي و عكسات اصلاً خوب در نيومد . نميدونم چرا اينروزا اينطوري ميكني ، همش جيغ ميزني ، به كوچكترين بهونه گريه ميكني و از همه بدتر دندون گرفتنت ؛ همه‌ي اينا دست به دست داده و باعث شده من خيلي كم حوصله بشم و زودي از كوره در ميرم . عزيزم طلا خانوم امروز بالاخره به مناسبت تاتي كردنت برات جشن قدم گرفتم ؛ ايشا... هميشه تو راه سعادت و موفقيت قدم برداري و به زوديه زود بدويي .   با اينكه قبل مراسم كامل خوابوندمت...
10 فروردين 1393

اولین پیک نیک سال 93

امروز یعنی دومین جمعه‌ی سال تصمیم گرفتیم بریم گردنه‌ی زیبای حیران : صبح منو بابایی داشتیم آماده میشدیم که یهو متوجه شدم بیدار شدی و صدات داره میاد ، من تا بجنبمو بیام تو اتاق دیدم خانوم کوچولو از تخت اومده پایین و داره از اتاق میاد بیرون دنبال مامانی ؛ خیلی ذوق کردم چون برا اولین بار بود اینکارو میکردی همیشه من باید می‌اومدم اتاق ، کوچیکترم که بودی یه ذره دیر میکردم میزدی زیر گریه ، حالا دیگه خانومی شدی برا خودت و منتظر نمیمونی تا من بیام . اینم دختر خانوم گل من که با چشمای پف‌کرده‌ش داره دنبال مامانش میگرده : امروز یعنی دومین جمعه‌ی سال تصمیم گرفتیم بریم گردنه‌ی زیبای حیران : صبح منو بابایی...
8 فروردين 1393

عكساي 12 ماهگي

به‌به چه خانوميه اين دخمل :   مامان ، چقدر عكس ميگيري :   دخملي مشغول بازي :   اينم از دالي كردن خانوم طلاي ما :   بابايي ، يهو نيافتم من !؟ ( آخه يه بار كم مونده بود از دستت بيافتم )   از دست اين بابايي ، ول كن نيست كه :   اينم از آآ كردن دخملي ما :   دس دسي دخملم :   دندوناي كوچولو و نازتو ببين عزيزم :   اينجا برا اولين بار سيب‌زميني رو كشفش كردي و داري بررسيش ميكني :   اين حركتم يعني اينكه ، من كاري نكردم ، چيزي برنداشتم :   و اما عكس پاياني ؛ عكس بازي محبوب شما ؛‌ زدن دوشاخه به پريز...
28 اسفند 1392

اولين قدم برداشتن دخملي و چهارشنبه سوري 92

دخملي نانازم چهارشنبه سوريت مبارك         اينم عكس چهارشنبه سوري پارسال ، وقتي كه فنچول بودي :     دخملي نانازم چهارشنبه سوريت مبارك           اينم عكس چهارشنبه سوري پارسال ، وقتي كه فنچول بودي :   و اما يه خبر داغ : تاتي تاتي نباتي     شادوين آبنباتي الهي مامان قربون قدمات ، قربون پاهاي كوچولوت برم كه ساعت ٢٢:٢٠ روز شنبه ٩٢/١٢/٢٤ اولين قدماتو برداشتي ، ٢ سه قدم رفتي بعدش خوردي زمين ؛ ايشا... به زودي تندتند قدم بزني و بعدشم بدويي .   راه میرم و راه ...
27 اسفند 1392

پنجمين مرواريدت مبارك نفسم

تقويم رويش مرواريداي دخترم     سلام عزيزدلم ديشب بعده اينكه از حموم اومدي ديدم بدنت داغه ، تا صبح هم مدام حواسم بهت بود تا اينكه امروز پنجمين مرواريدتم دراومد ، ايشا... كه به سلامتي ... الهي برات بميرم كه انقده مظلومانه دندونات درمياد ؛ فكر نميكردم پنجمي هم به اين زودي تو راه باشه . تقويم رويش مرواريداي دخترم     سلام عزيزدلم ديشب بعده اينكه از حموم اومدي ديدم بدنت داغه ، تا صبح هم مدام حواسم بهت بود تا اينكه امروز پنجمين مرواريدتم دراومد ، ايشا... كه به سلامتي ... الهي برات بميرم كه انقده مظلومانه دندونات درمياد ؛ فكر نميكردم پنجمي هم به اين زودي تو راه باشه .   و اما شيطونياي اين رو...
23 اسفند 1392

براي فرشته‌ي مهربانم

با اجازه اين پستو از وبلاگ يكي از دوستان برداشتم : در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند در را به روی هیچکس باز نکنند ابتدا پدر و مادر پسر آمدند زن و شوهر نگاهی به هم انداختند و هیچکدام طبق توافق در را باز نکردند ... ! ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند،زن و شوهر نگاهی بهم انداختند اشک در چشمان دختر جمع شد و در آن حالت گفت : نمیتونم در رو باز نکنم با اینکه میدونم پدرو مادرم پشت در هستند ... ! شوهر چیزی نگفت و در را به رویشان باز کردند . سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد و پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند پدر بسیار شادی کرد و گوسفند سربرید و مهمانی مفصلی داد . مردم با تعجب از او علت این همه شادی را پرسیدند و ا...
14 اسفند 1392