پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

يك سال و دو ماهگي فندق كوچولوي ما

وقتي تو خونه مون بدو ميري درو براي بابايي باز ميكني ، وقتي من يا بابا چيزي رو ميخوايم ميري و تندي برامون مياري ، وقتي دستت به خيلي چيزهايي كه قبلاً نمي رسيد و بابتش غر غر تحويلم ميدادي و حالا ميرسه ... تازه ميفهمـم چه خبره ؟ جونم ، عمرم ، نفسم داره قد ميكشه ، بزرگ ميشه ، خانوم ميشه ...     عك سا تو ادامه‌ي مطلب هروقت صدات ميكنم بدو ميآي بغلم ميكني ، بوسم ميكني ، ناز ميكني ، خلاصه كلي دلبري ميكني ؛ انقده شيرين و بامهربوني ماما صدام ميكني كه همه كلي حسودي ميكنن ! صبحا وقتي زود بيدار ميشي من خودمو ميزنم به خواب تا شمام بيدار نشي ، اونوقت فكر ميكني من خوابم آروم دستتو ميزني رو صورتم ، صدام ميكني ماما م...
29 ارديبهشت 1393

براي پدرم .......

پدر ؛ ترجمه علی علیه ‏السلام   پدر عزیزم می‏خواستم درباره ‏ات بنویسم ؛ گفتم : یداللّهی ؛ دیدم ، علی است . گفتم نان‏ آور شبانه کوچه‏ های دلم هستی ؛ دیدم علی است . خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح تو را از هر طرف پیمودم ، به علی رسیدم . آن‏گاه ، دریافتم که تو ، نور جدا شده‏ ای از آفتاب علی هستی ، تا از پنجره هر خانه‏ ای ، هستی را گرما ببخشی ؛ و این‏گونه بود که علی علیه‏ السلام ، نماینده خدا و نبی شد ، و پدر ، نماینده علی علیه‏ السلام . تو را به من هدیه دادند و من امروز ، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد ؛ اگر بپذیری ...   پدر...
23 ارديبهشت 1393

من مادرم ...

کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید . اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ » خداوند پاسخ داد : « از ميان بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . » اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه . اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست . خداوند لبخند زد : « فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . » کودک ادامه داد : «...
10 ارديبهشت 1393

ششمين مرواريدت مبارك وروجك مامان

تقويم رويش مرواريداي دخترم     ششمين دندونت كه از سيزده‌به‌در در حال در اومدن بود بالاخره امروز افتخار داد و از لثت زد بيرون ؛ نميدونم چرا اينقد ناز داشت ؟! ولي خداييش زياد اذيتت نكرد . ...
3 ارديبهشت 1393

مادرررررررررررر

خـدایا بالاتر از بهشت هم داری..؟ برای زیر پای مــــــــادرم می خواهم      مادرانگی درست زمانی که بین همه ی اگرها و بایدها و چون و چراها مصمم میشی بشینی سر سجاده مهرش و از خدا نام مادر رو التماس کنی ، اون وقته که خدا نعمتش رو ، منتش رو بر سرت تموم میکنه و نام زیبای مادر رو برازنده باقی اسمت می کنه ؛ قصه تنهایی روزهای زندگیت تموم میشه ، یکی میاد که تو به لطفِ بودنش بهترین حس ها رو تجربه می کنی و به ضمانتش وام مادرانه میگیری ؛ خودت به میل خودت ، خودتو از دفتر الویت ها داوطلبانه خط میزنی و یه نفر رو  مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی ، درست مثل مادرت یادم بمونه که ؛ همه ی...
31 فروردين 1393

يك سال و يك ماهگي خورشيد خونه‌ي ما

مرور يك سال و يك ماهگي دخملم به روايت تصوير پنگوئن من توي اين يه ماهه گذشته خيلي بامزه شده ، اينروزا اسمت شده پنگوئن ، بس كه مثل پنگوئنا راه ميري ؛ وقتي يه چيزي رو ميخواي بي اجازه برداري يا ميري به طرفش اگه من بيام دنبالت يا بگم دست نزن با يه خنده‌ي از ته دل با سرعت تمام روش شيرجه ميري و برش ميداري . تواناييات زياد شده ؛ دستاتو زير شيرآب ميگيري و ميشوريشون ، وقتي شستمت خودت پاهاتو خشك ميكني . يه كاره خيلي بامزه‌ هم ميكني و اون اين كه وقتي وايستادي خم ميشي و از لاي پات  پشت سرتو نگاه ميكني ولي تا حالا نتونستم ازش عكس بگيرم ! راستي ديگه از تاب نميترسي عوضش بازم شبا تا صبح گريه ميكني و شير ميخوري . چند روز پيش...
29 فروردين 1393

جدول تكاملي 10 و فرهنگ لغات 4

 فرهنگ لغات ٤ تاريخ روز سن توضيح ٩٢/١٢/١٥ 5شنبه 1 سال و 16 روزگي وقتي ميگم بگو ني‌ني گاهاً ميگي اينني گاهاً ميگي ني‌ني ٩٢/١٢/١٨ 1شنبه 1 سال و 19 روزگي به داداش ميگي دادا (داداش رو اميرحسين يادت داده ) ٩٢/١٢/٢٧ 3شنبه 1 سال و 28 روزگي مَ به معناي من ؛ يعني من ، منم ميخوام ، به منم بديد ما يعني ماهي ٩٣/٠١/١٠ 1شنبه 13 ماه و 10 روزگي وقتي يه كاري خسته‌ت ميكنه يا زيادي ازت زور ميبره ميگي آخ ٩٣/٠١/١١ 2شنبه ...
21 فروردين 1393