پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

سوختگي دست كوچولو و نازت

1393/6/14 22:17
نویسنده : مامان شيوا
671 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماماني

امروز ظهر داشتيم آماده ميشديم بريم تولد تيناجون ، من لباستو اطو ميكردم شمام داشتي بادقت نگاه ميكردي كه يهو تلفن زنگ زد با بابايي بدو رفتي گوشي رو برداشتي منم كارمو تموم كردم اطو رو از برق كشيدم گذاشتم رو تخت ، اومدم ببينم كيه زنگ زده ؛ كه شما حاضر نشدي گوشي رو بهم بدي برا همين رو آيفون با مامان‌جون صحبت كردم بعدشم خداحافظي كرديم كه يهو ديدم از تو اتاق جيغ زدي !

آخه همون لحظه پيشمون بودي اصلاً نفهميدم كي از پيشمون رفتي ، بدو اومدم ديدم چه جوري داري جيغ ميزني زودي رو دستت شامپو بعدشم نمك ريختيم ولي شما همچنان داشتي جيغ ميزدي الهي بميرم برات دستت بدجوري سوخت ؛ همش ميگفتي اوف و ازمون ميخواستي بوسش كنيم خودتم دائم بوسش ميكردي فوتش ميكردي ...

وقتي رسيديم تو اتاق ديدم جوراب شلواريتو خيلي مرتب پهن كردي رو تخت اطو هم روشه ، داشتي اداي منو درمياوردي اطو ميكشيدي فكركنم خواستي اطو رو بلند كني برات سنگين بوده بادست چپ از زيرش گرفتني دستت سوخته .

تا برسيم خونه‌ي مامان‌جون همينجوري بي‌تاب بودي مامان‌جون برات پماد سوختگي اورد وقتي اونو زدم يكم آروم شدي بس كه گريه كرده بودي ديگه از فرط خستگي داشت خوابت ميبرد ولي رسيدم خونه‌ي خاله و خداروشكر همه چيز يادت رفت ولي تا شب از اون دستت اصلاً استفاده نكردي !

يه بار قبله ماه رمضون دستتو كردي تو ليوان چاي ، يه بارم ماه رمضون دستتو زدي به سرخ كن ولي ديدي داغه زودي دستتو كشيدي هر دو بار اصلاً سوختگي نداد ولي اينبار ... بخاطر بي احتياطي من اينطوري شد عزيزم ، فداي دستت بشم الهي

 

 

تو كل تولد دستت بسته بودو همش بالا نيگهش داشته بودي :

 

سايناجوني هم دست چپشو با چاقو بدجوري بريد :

 

اينم تيناجون كه تولد 10 سالگيش بود:

 

همين كه از مهموني برگشتيم از فرط خستگي تو ماشين خوابت برد :

 

     

اون از دست چپت كه امروز سوخت اينم از دست راستت كه ديروز تو آشپزخونه خوردي زمينو زخمي شد .

سوختگيت خيلي شديد بود ولي سيلور سولفاديازين باعث شد تا اين حد زودي بهتر بشه .

 

الهي هميشه بلا ازت دور باشه سوگلي من

 

راستي امروز متوجه شدم دوازدهمين مرواريدتم به سلامتي در اومده ؛ ايشا... كه مباركه عزيزم ...

 

تقويم رويش مرواريداي دخترم

 

پسندها (3)

نظرات (3)

نسیم
21 شهریور 93 23:06
آخی،الهی بمیرم.طفلک شادوین جون همش زخمی میشه.
مامان شيوا
پاسخ
سلام خدا نكنه خاله جونيش بچه ست ديگه بس كه ماشا... شلوغه اينطوري ميشه
مریم مامان آیدین
22 شهریور 93 14:24
ای جوووونم خیلی ناراحت شدم از تصور گریه کردن عروسک خانوم الهی که زود زود خوب بشه دست خوشگلت عسلی من شیوا جونم همیشه همیشه اول اتو رو ببر رو میز ناهار خوری و کابینت و جایی که دست شیطون کوچولو بهش نرسه و بعد کاراتو ادامهبده...منم از اتو خیلی میترسم و اصلا از وقتی آیدین اومده خیلی کمتر اتو میکنم و اونم وقتی خوابه.... ایشالا دیگه اوف نشه ناناز خانوم...خیلی ببوسش
مامان شيوا
پاسخ
مریم جون ممنون از لطفت راستیتش من باخودم گفتم داریم میریم تولد خونه نیستیم که شادوینی بهش دست بزنه نگو این وروجک براش نقشه داشته بازم ممنون از توصیه هات
√بهار مامانه برسام
12 آبان 93 20:50
الهی بمیرم....انقدر این مدت درگیر بودم که نشد بهتون سر بزنم و الان که این پست رو دیدم خیلی خیلی ناراحت شدم و راستش اصلا دلم نیومد رویه میپسندم کلیک کنم....امیدوارم درک کنی عزیز دلم.....انشاالله که تا الان دست دخملی خوبه خوب شده و دیگه هیچ وقت هم از این اتفاقا براش نمی یفته و انشاالله که همیشه بلا ازش دور باشه و همیشه صحیح و سلامت باشه بمیرم حتما خیلی هم اذیت شده.......
مامان شيوا
پاسخ
خدا نكنه عزيزم كاملا منطقتونو درك ميكنم خانومي شكرخدا دست دخمل گلم زودي خوب شد ايشا... هيچ وقت برا هيچ بچه اي اتفاق بدي رخ نده آره طفلكي بچه م خيلي اذيت شد جوري كه از بس گريه كرده بود ديگه نا نداشت