پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

هشتمين مرواريدت مبارك عزيزدلم

تقويم رويش مرواريداي دخترم     سلام عزيزمامان نيم ساعت پيش داشتم لثه‌هاتو وارسي ميكردم كه يهو متوجه شدم دندون آسياب كوچيك سمت راست كامل دراومده بدون اينكه من متوجه بشم سمت چپي هم در شرف در اومدنه ايشا... كه به سلامتي ، شايدم برا همينه 2 سه روزه گوشات بدجوري درد ميكنه ، حتي 3شب پيش نصفه شبي بيدار شده بودي و از درد گوشاتو ميكشيدي . ولي چون دقيق نميدونم كي دراومده تاريخ امروزو زدم .   بعداً نوشت : ديشب يعني 93/3/18 تا صبح توي خواب ناله كردي و نهمين مرواريدت از لثه‌ت زد بيرون ؛ دندون آسياب كوچيك سمت چپ . ايشا... كه مباركت باشه ... ...
17 خرداد 1393

فرهنگ لغات 5 و جدول تكاملي 11

فرهنگ لغات 5 تاريخ روز سن توضيح 26/1/93 3شنبه 13 ماه و 26 روزگي از ديروز مدام ميگي قا ولي من منظورتو نميفهمم 27/1/93 4شنبه 13 ماه و 27 روزگي به اسباب‌بازيات ، لباسات يا وسايلت ميگي مي‌مي وقتي ميپرسم خروسه ميگه ؟ جواب ميدي قَ قَ ميپرسم كلاغه ميگه ؟ ميگي قا قا 28/1/93 5شنبه 13 ماه و 28 روزگي به آب بجاي آبا م...
2 خرداد 1393

عكساي آتليه اي 2

دختر نانازم عكسايي كه روز جشن تولدت يعني 92/12/2 تو آتليه‌ي ژست گرفته بوديم به علت نامعلومي همشون حذف شدن و فقط 2 تا عكس ازشون مونده بود :       برا همين 93/1/22 دوباره رفتيم آتليه تا ازت عكس بگيريم ولي اينبار تو آتليه‌ي لنزو ، اين عكسا رو هم ديشب تحويل گرفتيم . با اينكه اونروز همكاري نكردي و زياد بهونه گرفتي ولي خدارو شكر عكسات زيادم بد در نيومدن . همون تابِ توي آتليه باعث شد ديگه از تاب خودتم نترسي و از همون شب بدون ترس سوارش شدي . عكس اولي رو تو سايز بزرگ رو شاسي زديم و بقيه برا آلبومه :               ...
1 خرداد 1393

يه فراموشيه مادرانه

سلام مامان جون ديشب بعده اينكه برات پست گذاشتم ساعت 1 داشتم ميخوابوندمت كه يهو يادم افتاد كوچولوي من امروز وقت بهداشت داشت ، ولي نميدونم چرا فراموش كردم ؛ اصلاً سابقه نداشت كاري كه مربوط به دخمليمه فراموش كنم ، پوزش بخاطر اين كوتاهي . عوض ديروز امروز صبح بردمت بهداشت ، شكرخدا همه‌چي خوب بود ؛ وزنت شده 10 كيلو و 590 گرم قدت 79 سانتيمتر و دور سرت 47 سانتيمتر   اميدوارم ديگه دچار اين جور فراموشيا نشم .
30 ارديبهشت 1393

يك سال و دو ماهگي فندق كوچولوي ما

وقتي تو خونه مون بدو ميري درو براي بابايي باز ميكني ، وقتي من يا بابا چيزي رو ميخوايم ميري و تندي برامون مياري ، وقتي دستت به خيلي چيزهايي كه قبلاً نمي رسيد و بابتش غر غر تحويلم ميدادي و حالا ميرسه ... تازه ميفهمـم چه خبره ؟ جونم ، عمرم ، نفسم داره قد ميكشه ، بزرگ ميشه ، خانوم ميشه ...     عك سا تو ادامه‌ي مطلب هروقت صدات ميكنم بدو ميآي بغلم ميكني ، بوسم ميكني ، ناز ميكني ، خلاصه كلي دلبري ميكني ؛ انقده شيرين و بامهربوني ماما صدام ميكني كه همه كلي حسودي ميكنن ! صبحا وقتي زود بيدار ميشي من خودمو ميزنم به خواب تا شمام بيدار نشي ، اونوقت فكر ميكني من خوابم آروم دستتو ميزني رو صورتم ، صدام ميكني ماما م...
29 ارديبهشت 1393

براي پدرم .......

پدر ؛ ترجمه علی علیه ‏السلام   پدر عزیزم می‏خواستم درباره ‏ات بنویسم ؛ گفتم : یداللّهی ؛ دیدم ، علی است . گفتم نان‏ آور شبانه کوچه‏ های دلم هستی ؛ دیدم علی است . خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح تو را از هر طرف پیمودم ، به علی رسیدم . آن‏گاه ، دریافتم که تو ، نور جدا شده‏ ای از آفتاب علی هستی ، تا از پنجره هر خانه‏ ای ، هستی را گرما ببخشی ؛ و این‏گونه بود که علی علیه‏ السلام ، نماینده خدا و نبی شد ، و پدر ، نماینده علی علیه‏ السلام . تو را به من هدیه دادند و من امروز ، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد ؛ اگر بپذیری ...   پدر...
23 ارديبهشت 1393

من مادرم ...

کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید . اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ » خداوند پاسخ داد : « از ميان بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . » اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه . اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست . خداوند لبخند زد : « فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . » کودک ادامه داد : «...
10 ارديبهشت 1393

ششمين مرواريدت مبارك وروجك مامان

تقويم رويش مرواريداي دخترم     ششمين دندونت كه از سيزده‌به‌در در حال در اومدن بود بالاخره امروز افتخار داد و از لثت زد بيرون ؛ نميدونم چرا اينقد ناز داشت ؟! ولي خداييش زياد اذيتت نكرد . ...
3 ارديبهشت 1393

مادرررررررررررر

خـدایا بالاتر از بهشت هم داری..؟ برای زیر پای مــــــــادرم می خواهم      مادرانگی درست زمانی که بین همه ی اگرها و بایدها و چون و چراها مصمم میشی بشینی سر سجاده مهرش و از خدا نام مادر رو التماس کنی ، اون وقته که خدا نعمتش رو ، منتش رو بر سرت تموم میکنه و نام زیبای مادر رو برازنده باقی اسمت می کنه ؛ قصه تنهایی روزهای زندگیت تموم میشه ، یکی میاد که تو به لطفِ بودنش بهترین حس ها رو تجربه می کنی و به ضمانتش وام مادرانه میگیری ؛ خودت به میل خودت ، خودتو از دفتر الویت ها داوطلبانه خط میزنی و یه نفر رو  مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی ، درست مثل مادرت یادم بمونه که ؛ همه ی...
31 فروردين 1393