پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

جشن مامان و بابا شدن

هستي مامان سلام اينروزا حالم اصلاً خوب نيست و حالت تهوع دارم ولي همه ي اينا فداي يه تار موت تحمل ميكنم اگه اين قرصايي كه دكتر داده تموم بشه حالم خوب ميشه قرصا حالمو بد كردن . عزيزدلم امشب منو بابات به مناسبت مامان شدن و بابا شدنمون رفتيم پيزا پيزا ، تا يه جشن ساده برا خودمون بگيريم يه جشن 3 نفره با ني ني كوچولوي نه ونيم هفته م ؛ حالم بد بود ولي چون اين شام ، شام مادرشدنم بود يه لذت ديگه داشت خيلي خوش گذشت ، مادرشدن يه حس و حال ديگه اي داره .   خدايا ممنونتم ... برگشتني هم برات 2 تا عروسك خوشگل با يه قورباغه قرمز خريديم ، ايشا... مباركت باشه   ...
6 مرداد 1391

يه خبر خوش

نازنينم ماه رمضون شروع شده ولي من امسال نميتونم روزه بگيرم آخه تو تودلمي ،ولي فداي سرت بعداً جبران ميكنم از شنبه كه دوباره رفتم دكتر ، دكتر يه قرصي بهم داده تا ميخورمش حالم بدجوري بهم ميخوره ،برا همين امروز كه با مامان جون اينا رفته بوديم خريد ، حالت تهوع داشتم و نتونستم تو فروشگاه بمونم و اومدم تو ماشين نشستم مامان جونم اومد تو ماشين و حالمو پرسيد و بهم گير داد كه نكنه بارداري منم گفتم آره ، از شنيدن خبر جاخورد و خيلي خوشحال شد ؛ بعدش خاله شادي هم اومد ، مامان تا بهش گفت شيوا بارداره خاله از خوشحالي يه هورايي كشيد و موبايلو برداشت و به خاله ها هم مژده داد خاله ها هم يكي يكي بهم زنگ زدند و تبريك گفتند . عسلم ، مامان قربونت بره ،همه از ...
3 مرداد 1391

اولين سونو

2 شنبه رفتم دكتر برام سونو نوشت تا از بارداري حتمي ام مطمئن بشه منم  5 شنبه رفتم سونو ، بابات انقده بهم آبميوه داده بود كه ديگه حالم داشت بهم ميخورد . خانم دكتر داشت سونو ميكرد پرسيدم خانم دكتر باردارم ؟ خانم دكتر گفت من دارم صداي قلب جنينو گوش ميدم تو تازه ميپرسي بارداري ؟ يهو حس عجيبي بهم دست داد كه تا حالا تجربه ش نكرده بودم خانم دكتر گفت ني ني خوشگلت 6 هفته و 4 روزه ست . خدايا شكرت 2 روزه يعني از 3شنبه تصميم گرفتم برا سلامتيت هر روز يه جزء قرآن بخونم ايشا... خدا كمكم كنه . شنبه صبح هم بايد برم يه سري آزمايشات مخصوص بارداري بدم .
22 تير 1391

خبر زيباي ني ني دارشدن

امروز عصر با بابات رفتم آزمايش خون دادم جوابش مثبت بود ا صلاً باورم نميشد گفتند 6 هفته بارداري ، ولي من هيچ علامتي مبني بر بارداري نداشتم ، بابات تو ماشين بود اومدم بهش گفتم اونم جاخورد هردومون شوكه شديم من و بابات 3 سال و 10 ماهه كه باهم ازدواج كرديم و هنوز آمدگي لازم برا بچه دارشدنو نداشتيم ، ولي وقتي به خودمون اومديم تازه فهميديم كه خدا چقدر مارو دوست داره و خودش اين نعمت بزرگو به ما عطا كرده چقدر آدمايي كه سالهاست در حسرت بچه ن ، ولي خدا خيلي به ما لطف داشته و خواسته سورپرايزمون كنه برا همينم اسم وبلاگتو گذاشتم هديه ي باشكوه خدا ! ميگن وقتي فهميدي بارداري بايد 2 تا اسم دخترونه و پسرونه انتخاب كني تا جنينت بدون اسم نباشه و با اون اسما ...
18 تير 1391