پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

يه شروع جديد

1392/11/21 21:57
نویسنده : مامان شيوا
228 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامان سلام

اين اولين پست توي خونه‌ي جديده كه برات مينويسم ، درسته ١٠ روزه اومديم اين خونه ولي از اونجايي كه اين خونه تازه ست و خط تلفن نداشت به اينترنت دسترسي نداشتم ، همين امروز تلفنمون وصل شده .

الهي مامان فدات شه ، توي روزايي كه اسباب‌كشي داشتيم حسابي سرماخورده بودي و از اونجايي كه نميتونستم بهت رسيدگي كنم از سه روز قبل اسباب‌كشي مريض بودي تا يه هفته ، ميدونم خيلي اذيت شدي ، ولي نميتونستم كاري كنم مامان‌جون .

البته اينم بگم كه توي اون وضعيت نابسامان خونه حسابي شلوغ ميكردي و آتيش ميسوزوندي

نفس مامان سلام

اين اولين پست توي خونه‌ي جديده كه برات مينويسم ، درسته ١٠ روزه اومديم اين خونه ولي از اونجايي كه اين خونه تازه ست و خط تلفن نداشت به اينترنت دسترسي نداشتم ، همين امروز تلفنمون وصل شده .

الهي مامان فدات شه ، توي روزايي كه اسباب‌كشي داشتيم حسابي سرماخورده بودي و از اونجايي كه نميتونستم بهت رسيدگي كنم از سه روز قبل اسباب‌كشي مريض بودي تا يه هفته ، ميدونم خيلي اذيت شدي ، ولي نميتونستم كاري كنم مامان‌جون .

البته اينم بگم كه توي اون وضعيت نابسامان خونه حسابي شلوغ ميكردي و آتيش ميسوزوندي ؛ اينم نمونه‌ش :

 

 

 

گاهاً از بس دست و پا گيرم ميشدي كه مجبور ميشديم بذاريمت توي سبد تا بلكه كمتر شلوغ كني :

 

 

 

راستي تازگيا ياد گرفتي به نماز خوندن گير ميدي ، تا سجاده ميبيني ديگه همه چي رو رها ميكني :

 

 

حتي وقتي بابايي مهر رو ازت ميگيره تا بره سجده ، بازم دست بردار نيستي :

 

 

تمام تلاشتو ميكني تا مهر رو پس بگيري :

 

 

آخرش بابايي عصباني ميشه و سجاده پيچت ميكنه و شما هم ميزني زير گريه :

 

 

توي اين مدت يه تولد هم رفتيم ، تولد راشين جون :

 

 

راستي هستي مامان ، كم مونده به تولدت ، فقط 8 روز مونده به زيباترين روز زندگيم ، زادروز دختر قشنگم !

پسندها (1)

نظرات (1)

Mahnaz
7 اسفند 92 14:36
اشک تو چشام حلقه زد واسه این همه مردن و زنده شدنت خواهر .