پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

دختر يكساله‌ي من

1392/12/13 16:28
نویسنده : مامان شيوا
331 بازدید
اشتراک گذاری

سلام يكي‌يدونه‌ي مامان ، دختر يه ساله‌م

اينروزا كاراي خيلي بامزه‌اي ميكني ، ديگه اون دختر كوچولوي من بزرگ شده ، همه چي ميدونه ، همه كار بلده ، موهاشو خودش شونه ميكنه ، البته مو كه چه عرض كنم :

 

سلام يكي‌يدونه‌ي مامان ، دختر يه ساله‌م

اينروزا كاراي خيلي بامزه‌اي ميكني ، ديگه اون دختر كوچولوي من بزرگ شده ، همه چي ميدونه ، اكثر اسباب‌بازيايي كه هرروز باهاشون بازي ميكنه رو به اسم ميشناسه ، همه كار بلده ، موهاشو خودش شونه ميكنه ، البته مو كه چه عرض كنم :

 

 

از 2 بهمن موقع چهاردست‌وپارفتن زانوي پاي راستتو رو زمين نميذاري ، نميدونم زانوت درد ميكنه يا مشكل جاي ديگه‌ست بهرحال بطورعجيب و غريبي چهاردست‌وپا ميري ، عكستو ببين :

 

 

وقتي ميخواي به چيزي كه خودتم ميدوني كه جيزه و نبايد دست بزني نزديك بشي ، دستتو به طرفش دراز ميكني و منو نگاه ميكني تا ببيني چي ميگم بهت و واكنشم چيه !

كفش و جورابتو خودت ميخواي پات كني ، البته فقط قصدشو داري و تا حالا موفق نشدي .

عاشق بچه‌هايي ، ماشا... روابط عموميتم خيلي بالاست ، باهمه زود گرم ميگيري ، هرجا بچه ميبيني بايد باهاش ارتباط برقرار كني ، وقتي جايي ناشناخته ميريم و كسي باهات حرف نميزنه انقده سروصدا ميكني ، شلوغ ميكني تا طرف واكنش نشون بده و باهات حرف بزنه .

 كافيه كسي كاري جلوي روت انجام بده ، بلافاصله تكرارش ميكني ، مثلاً شارژرو برميداري و ميخواي بزني پريز ؛

از 5 اسفندهم كه بالا و پايين اومدن از تختو ياد گرفتي از آشپزخونه اينجوري رد ميشي :

 

 

 

 

درحالي كه قبلاً خيلي راحت رد ميشدي :

 

 

و اينم مراحل از تخت بالا اومدن و پايين رفتنت :

 

 

 

 

 

 

آخرشم حسابي ذوق ميكني ، از بس كه تشويقاي مارو ميبيني :

 

 

اسباب‌بازياي ريزتو توي بطري ميندازي ، در بطري رو هم ميتوني ببندي ، اينكارو اولين بار توي بهداشت انجام دادي ؛ وقتي برا واكسن يكسالگي برده بودمت از رو ميز خودكارو برداشته بودي و توي يه وسيله كه يه سوراخه يك سانتي داشت مينداختي :

 

 

 

وقتي كار خطايي انجام ميدي برميگردي طرف من دستتاتو مياري بالا يعني اينكه چي شد ؟ من خبر ندارم ، من كاري نكردم !

عروسكتو توي كريرت تكون ميدي و لالايي براش ميگي :

 

 

 

 

اينم از مدلاي جديده نشستن :

 

 

 

خلاصه اينكه كلي كاراي جالب ميكني .

ديشبم بابايي داشت بهت شام ميداد كه يهو دستتو گذاشتي رو زانوش و بلندشدي ، دستتو ول كردي و به تنهايي وايستادي ، امروزم چندبار اينكارو كردي فكركنم ديگه كم‌كم ايشا... راه بيافتي .

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)