پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

یه روز پرحادثه

1392/10/21 5:48
نویسنده : مامان شيوا
139 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پرنسس كوچولوي من

قشنگ مامان ، داريم به سلامتي اسباب‌كشي ميكنيم خونه‌ي جديد ، از صبح داشتم وسايلمونو بسته‌بندي ميكردم

عصري يه ساعت خوابوندمت تا يه‌كم ديگه به كارام برسم ، ساعت 5 بود بيدار شدي ، مامان و دختر رفتيم تو آشپزخونه و مشغول شديم ، شما مشغول خرابكاري ، منم مشغول بسته‌بندي ؛

ساعت 8 ديگه يواش‌يواش داشت خوابت مي‌اومد ولي هركاري كردم نخوابيدي ، رفتي از ميزتلويزيون گرفتي و سرپا وايستادي و مشغول بازي شدي ولي نميدونم چرا يهو دستت رها شد و با پس كله خوردي زمين ، الهي مامان بميره برات شروع كردي به گريه ، بالا هم اوردي ، كمي آرومت كردم و باز شروع كردم به كار ، ايندفعه اومدي از پايه‌ي ميز گرفتي تا بلندشي ولي با صورت خوردي به ميز ، منكه ديدم اينجوري نميشه كارو ول كردم ، آخه چشات خواب داشت و همش اينور اونور ميخوردي ، بي‌خيال كار شدم ولي باز نخوابيدي ، 10 و نيم ديگه از فرط خستگي خوابيدي .

بعده اينكه بيدار شدي ، بابايي گذاشتت توي كارتن تا بازي كني ، در كارتنم بست ، اينجا بود كه ترسيدي و زدي زير گريه ، بابايي مثلاً ميخواست باهات بازي كنه ديگه ! ديگه هركاري كرد توي كارتن ننشستي

بعدش اومديد تو آشپزخونه مثلاً كمك من ، شروع كردي به باز كردن كشوها ، از كشو گرفتي تا بلندشي كه ايندفعه انگشتات موند لاي كشو ، مثل اينكه حادثه‌هاي امروز تمومي نداره ، الهي فدات‌شم امروزت كه همش به گريه گذشت .

ايشا... ديگه از اين اتفاقا برات نيافته ، عزيزدلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)