پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

خدا رو شكر ، شادوينم بدنيا اومد

1391/11/29 4:00
نویسنده : مامان شيوا
394 بازدید
اشتراک گذاری

٣٩ هفتگيه عزيزدلم :

كودك شما حسابي چاق شده است ! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد و طول بدن او نيز بين 48.2 تا 50.8 سانتي متر است . او مي تواند خيلي محكم چنگ بيندازد كه اين را هم به زودي مي توانيد با انگشت خود امتحان كنيد ! اندامهاي او كاملا رشد كرده و در مكان نهايي خود قرار دارند . ولي ريه ها و مغز او هرچند به اندازه اي رشد كرده اند كه بتوانند فعاليت كنند اما تا زمان تولد و مدتي پس از آن نيز به رشد خود ادامه مي دهند .

٣٩ هفتگيه عزيزدلم :

كودك شما حسابي چاق شده است ! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد و طول بدن او نيز بين 48.2 تا 50.8 سانتي متر است . او مي تواند خيلي محكم چنگ بيندازد كه اين را هم به زودي مي توانيد با انگشت خود امتحان كنيد ! اندامهاي او كاملا رشد كرده و در مكان نهايي خود قرار دارند . ولي ريه ها و مغز او هرچند به اندازه اي رشد كرده اند كه بتوانند فعاليت كنند اما تا زمان تولد و مدتي پس از آن نيز به رشد خود ادامه مي دهند .
فكر مي كنيد چشمهاي كودك شما چه رنگي هستند ؟ ممكن است نتوانيد به درستي پاسخ دهيد . اگر چشمان او قهوه اي باشند احتمالا به همين رنگ باقي خواهند ماند . اگر رنگ چشمانش خاكستري تيره يا آبي پررنگ باشد ممكن است به همين رنگ باقي بمانند و ممكن است تا 9 ماهه شدن نوزاد سبز فندقي يا قهوه اي شوند . اين امر بدان خاطر است كه امكان دارد عنبيه كودك ( بخش رنگي چشم او ) در ماههاي اول پس از تولد رنگدانه بيشتري ذخيره كند . به همين دليل امكان ندارد كه رنگ چشمهاي او روشن تر يا آبي تر شوند . عنبيه هاي سبز فندقي و قهوه اي بيشتر از عنبيه هاي آبي يا خاكستري رنگدانه دارند .

كودك شما آماده است تا به دنيا قدم بگذارد ! او به ساختن يك لايه چربي جهت كنترل دماي بدن پس از تولد ادامه خواهد داد ؛ با شكل گرفتن يك لايه جديد از پوست زير لايه خارجي فعلي به تدريج پوست جديد جايگزين پوست قديمي مي شود .

 

 

 

سلام عروسك مامان ، كوچول موچولوي من ، دختر ريزه ميزه‌ي من :

28 بهمن كه شما 39 هفته شده بودي ، قرار بود برم پيش دكتر رسولي برا ويزيت و تعيين وقت سزارين ، تا ببينم دختر قشنگم كي بدنيا مياد ولي دكتر نبود برا همين عصر با بابايي رفتيم پيش خانم ترسلي برا كنترل ، صداي قشنگ قلبتو گوش كردم و خانم ترسلي گفتند وضعيت دخترت عاليه و كوچولوت خوب و سرحاله .

از مطب كه بيرون اومديم رفتم خونه‌ي مريم ، غروب بابايي اومد دنبالم رفتيم خونه ، بعده اينكه شام خورديم با بابا قرار گذاشتيم دكترم وقت سزارين رو كه تععين كرد شب قبلش بريم بيرون ، آخرين شام دونفره‌مونو بخوريم ، عكس بگيريم تا يه خاطره‌ي خوش ثبت بشه بعدشم DVD ماساژ نوزادان رو گذاشتيمو نگاه كرديم ، كلي ذوق كرديم و قربون صدقه‌ت رفتيم ؛

ساعت 12 بود اومدم رو تخت دراز كشيدم همين كه بابايي چراغو خاموش كرد يه درد شديدي توي دلم پيچيد يه لحظه نفسم گرفت و توي يه ثانيه كيسه‌ي آبم پاره شد ، زودي از رو تخت بلند شدم به بابايي گفتم بچه داره بدنيا مياد بلندشو بريم بيمارستان ؛ قشنگم نميدوني چه جوري دست و پام داشت ميلرزيد و گريه ميكردم ، هم از ترس سزارين با بي حسي ، هم از ترس اينكه تا برسيم بيمارستان خدايي نكرده اتفاقي برات بيافته ؛ با دست و پاي لرزان ساكي كه برات بسته بودم رو برداشتيم و از خونه اومديم بيرون ، رفتيم خونه‌ي مامان جون ؛ مامان جونم كه از همه جا بي‌خبر هول شده بود رو برداشتيم و 12‌و‌نيم رسيديم بيمارستان .

خيلي اضطراب داشتم ،دل تو دلم نبود .

توي بيمارستان تا كاراي بستري رو انجام بدن اتاق عمل رو آماده كنن ساعت 1‌و‌نيم شد ، يه ربع به 2 منو بردن اتاق عمل ، از ترس پاهام روي تخت ميلرزيد انصافاً ماما و پرستار اي من عالي بودند و خيلي بهم روحيه دادند ، دكترم اومد و ساعت 2‌:‌05 جراحي شروع شد و بالاخره ساعت 2:15 بامداد 29 بهمن 91 توي بيمارستان قائم(عج) خدا قشنگ‌ترين هديه‌ي آسمونيشو زميني كرد و به من و  بابات بزرگترين نعمتو ارزوني كرد . ممنونتيم خدايا ...

ولي عزيزدلم لحظه‌اي كه بدنيا اومدي و من اولين بار ديدمت مي‌ارزيد به همه‌ي سختيايي كه تو بارداري داشتم و اون همه استرس قبل عمل .

همينكه بدنيا اومدي خانم دكتر تحويلت دادند به تكنسين دست راستي من ، منم سرمو برگردوندم تا ببينمت ، ديگه اصلاً نفهميدم خانم دكتر چيكار ميكنه ؛

پرستار گذاشتت زير وارمر ، نافتو بريد ويتامين كا تزريق كرد ، گيره‌ي ناف رو بست ، پوآرت كرد بعدش بدنتو خشك كرد و شروع كرد به پوشندن لباست ، منم عاشقونه داشتم تماشات ميكردم  ، بعدش اوردت پيش من تا از نزديك ببينمت ، واي كه چقدر ناز و خوشگل بودي ؛ اوردت جلوي صورتم ، منم بوست كردم ، بعد زنگ زدند بخش تا بيان ببرنت پايين پيش مامان جون و بابايي ، كه بي صبرانه منتظرت بودند .

دخترم نميدوني چقدر ناز و كوچول موچولويي ؛ خدا بهم يه دختر سفيد و خوشگل داده كه از سفيدي زياد به سرخي ميزد ، بدنيا اومدني نه مو داشتي نه ابرو و نه حتي مژه !

وزنت 3600 گرمه ، قدت 50 سانتيمتر و دور سرت هم 36 سانتيمتر با دست و پاهاي كوچولو با انگشتاي ريزه ميزه ، انقده ريزند كه ناخن انگشت كوچيكت به اندازه‌ي يه نقطه‌ست ، عوضش 2 تا لپ داري كه دو طرف صورتتو پوشوندند ، باور نداري عكساتو ببين ؛ 

 اين اولين عكسته كه 38 : 8 صبح ازت گرفتم :

 

اينم بقيه‌ي عكسات :

راستي عزيزدلم بدنيا اومدني تيغ جراحي خورده بود به سرت ولي خدا رحم كرده بود و سطحي بود و اتفاقي نيافتاد ؛ اينم عكسش :

خدايا شكرت يه بچه صحيح و سالم ، ناز و خوشگل بهم دادي ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نگار
16 آذر 92 8:29
سلام عزیزم ممنون که به ما سر زدین فایلای جشن دندونی نگار رو می تونین از اینجا دانلود کنین: http://valdo.persiangig.com/other/DANDUNI%20NEGAR.rar/download راستی اگه امکانش هست به ما رمز بدین
مامان شيوا
پاسخ
سلام خيلي ممنون ازتون با عرض شرمندگي فعلا مقدور نيست ولي در اسرع وقت بهتون رمز ميدم .
مامان نگار
20 آذر 92 8:43
مامانی نفهمیدم منظورتون از رمز فایلها و اینها چیه چون فایلهای من که رمز ندارم و از همین لینکی که گفتم می تونین دانلودش کنین http://valdo.persiangig.com/other/DANDUNI%20NEGAR.rar/download
مامان شيوا
پاسخ
منظورم رمز فايل عكسا و پستاي وبلاگ نگارجونه ، آخه هر پستي رو كه باز ميكنم قفل گذاري شده .