پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

بدو تولد 2

1391/12/24 4:04
نویسنده : مامان شيوا
201 بازدید
اشتراک گذاری

١٢ اسفند 91 - شنبه

شادوين جونم ديروز از خونه‌ي مامان جون برگشتيم خونه‌ي خودمون ، از اين به بعد قراره از صبح تا شب كه بابايي بياد خونه ، خودمون 2تايي سركنيم .

صبح براي اولين بار بغلت گرفتم و باهم رفتيم بيرون ، آخه برا امروز وقت بهداشت داشتي ؛ وزنت شده 3.700 برات قطره مولتي ويتامين هم دادند .

اينروزا يه كمي هم نفخ داري ، بيقراري ميكني .

١٢ اسفند 91 - شنبه

شادوين جونم ديروز از خونه‌ي مامان جون برگشتيم خونه‌ي خودمون ، از اين به بعد قراره از صبح تا شب كه بابايي بياد خونه ، خودمون 2تايي سركنيم .

صبح براي اولين بار بغلت گرفتم و باهم رفتيم بيرون ، آخه برا امروز وقت بهداشت داشتي ؛ وزنت شده 3.700 برات قطره مولتي ويتامين هم دادند .

اينروزا يه كمي هم نفخ داري ، بيقراري ميكني .

 

15 اسفند 91 - 3 شنبه

مامان جون ديگه ازبس تو خونه موندم حوصله‌م سررفته ، مني كه از اين عادتا ندارم نميدونم چه جوري تحمل كردم كه 2 هفته‌ست هيچ جا نرفتم ، ولي امشب با بابايي 3 تايي زديم بيرون ، آخ كه چه لذتي داره با دختر خوشگلي مثل شما بيرون رفتن ، مثل فرشته‌ها تو بغلم ميخوابي و جيك نميزني ؛

خدا رو شكر كه همه چي خوب و عاليه ...

 

21 اسفند 91 - 2 شنبه

شادوينم ديگه دمدماي عيده و همه جا حال و هواي بهار گرفته ؛ شب با بابايي و شما يعني دختر كوچولوي نازنازيم رفتيم بازار ف تا كمي بگرديم و خريد كنيم .

بابايي انقده ترس سرماخوردنتو داشت كه همچين با پتو پوشونده بودت كه توش گم شده بودي ، هر چقدر هم اصرار كردم بغل من ندادت ، ميگفت تو حواست نميشه ، يهو پات پيچ ميخوره يا ماشين جلوت ميپيچه و از اين حرفا ، منم گفتم پس چه جوري 9 ماه دلت طاقت اورد تا تو دل من بمونه اونموقع نگران نميشدي ؟ ميدوني چي برگشت گفت ؟ گفت اون موقع نميدونستم بچه انقد عزيزه وگرنه دلم طاقت نمي‌اورد .

 

24 اسفند 91 - 5 شنبه

قشنگم امروز عصري بردمت پيش دكتر ميرزارحيمي برا چكاپ ، خدا رو شكر همه چي عالي بود وزنت شده 4.300 ؛ تو مطب همه‌ي بچه‌ها گريه ميكردند ، داد و بيداد راه انداخته بودند ولي شما اصلاً صدات درنيومد ، آروم گرفته بودي خوابيده بودي ، موقع معاينه هم اصلاً گريه نكردي ، ممنونم كه خيلي خوب بودي .

شب هم براي اولين بار تنهات گذاشتم و رفتم عروسي ، آخه عروسي دوستم بود ، برا همين گذاشتمت خونه‌ي مامان جون و خودم يكي دو ساعت رفتم تالار .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)