پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

عكساي 17 ماهگي

  قربون ناز و عشوه‌ت برم دختر قشنگم :   وقتي بهت ميگم الكي گريه كن ، اين شكلي گريه ميكني :   مامان قربونششششششششش :   اينم مرحله به مرحله ناناي دخترم :         بقيه‌ي عكسا تو ادامه‌ي مطلب   اي جووووووووونم :   اين عكسام مال عيد فطره كه رفته بوديم سردابه :        با اينكه اين آب‌آهك يه كم خنك بود ولي رفتي توش ، خنكيش از قيافت مشخصه :   بازم داري برام بوس ميفرستي :   مامان قربونت بره عزيزممممممممم : &nbs...
29 مرداد 1393

يك سال و سه ماهگي مو طلاي ما

سلام دخمل مو طلايي من ، الهي مامان فداي كچليت ، كه شده ورد زبون همه ؛ كِي بشه اين موهات ايشا... بلنده بلند بشه و بشي گيسو بلند ، اونوقت ديگه كسي نگه چقدر به اين دختر كچلت تل ميزني ، بپا موهاش نره تو چشاش !!!!!!!!! و اما تو يه ماهه گذشته : دخترم حسابي بزرگ و خانوم شده ، بدون اينكه چيزي زير پاش بذاره ميره بالاي تخت ، تا چشم برميگردونم ميبينم با يه ژستي رفته رو مبل نشسته كه نگو ،‌ مثل يه دخترخانوم نازنازي تكيه داده به مبل و تا مبيني من متوجه‌ت شدم يه لبخند مليح تحويلم ميدي . ولي همچنان هووي سرسخته لپ‌تاپي تا روشنش ميكنم شروع ميكني به نق زدن ، گاهاً گريه كردن و صد البته پاتو ميذاري رو پايه‌ي صندلي و خودتو به زور م...
29 خرداد 1393

روزاي شيرين يه دختر كوچولوي نازنازي

سلام ناناز كوچولوي مامان اگه شيطنتاي اينروزاتو ميخواي ببيني ، برو ادامه‌ي مطلب :     عكسا تو ادامه‌ي مطلب و اما ، مدام صندليا رو از اينور به اونور خونه ميكشوني تازه خوشتم اومده و ميخندي :   عاشق تلفني ، همچين فيگور گرفتي هركي ندونه فكر ميكنه با چه شخص مهمي درحال مكالمه‌اي !   از حموم كه ميآي بيرون ، گوشاتو پاك ميكني ، بس كه خانومي ماشا... :   بعدش نوبته اون يكي گوشِتِ ، الهي مامان فدات :   تازه دخترم دماغشم پاك ميكنه :   اتومونو هم خيلي دوست داري و دائم درحال حملشي ، مثل اين عكس :   اينجام دخترم داره ب...
25 خرداد 1393

عكساي آتليه اي 2

دختر نانازم عكسايي كه روز جشن تولدت يعني 92/12/2 تو آتليه‌ي ژست گرفته بوديم به علت نامعلومي همشون حذف شدن و فقط 2 تا عكس ازشون مونده بود :       برا همين 93/1/22 دوباره رفتيم آتليه تا ازت عكس بگيريم ولي اينبار تو آتليه‌ي لنزو ، اين عكسا رو هم ديشب تحويل گرفتيم . با اينكه اونروز همكاري نكردي و زياد بهونه گرفتي ولي خدارو شكر عكسات زيادم بد در نيومدن . همون تابِ توي آتليه باعث شد ديگه از تاب خودتم نترسي و از همون شب بدون ترس سوارش شدي . عكس اولي رو تو سايز بزرگ رو شاسي زديم و بقيه برا آلبومه :               ...
1 خرداد 1393

يك سال و دو ماهگي فندق كوچولوي ما

وقتي تو خونه مون بدو ميري درو براي بابايي باز ميكني ، وقتي من يا بابا چيزي رو ميخوايم ميري و تندي برامون مياري ، وقتي دستت به خيلي چيزهايي كه قبلاً نمي رسيد و بابتش غر غر تحويلم ميدادي و حالا ميرسه ... تازه ميفهمـم چه خبره ؟ جونم ، عمرم ، نفسم داره قد ميكشه ، بزرگ ميشه ، خانوم ميشه ...     عك سا تو ادامه‌ي مطلب هروقت صدات ميكنم بدو ميآي بغلم ميكني ، بوسم ميكني ، ناز ميكني ، خلاصه كلي دلبري ميكني ؛ انقده شيرين و بامهربوني ماما صدام ميكني كه همه كلي حسودي ميكنن ! صبحا وقتي زود بيدار ميشي من خودمو ميزنم به خواب تا شمام بيدار نشي ، اونوقت فكر ميكني من خوابم آروم دستتو ميزني رو صورتم ، صدام ميكني ماما م...
29 ارديبهشت 1393

مادرررررررررررر

خـدایا بالاتر از بهشت هم داری..؟ برای زیر پای مــــــــادرم می خواهم      مادرانگی درست زمانی که بین همه ی اگرها و بایدها و چون و چراها مصمم میشی بشینی سر سجاده مهرش و از خدا نام مادر رو التماس کنی ، اون وقته که خدا نعمتش رو ، منتش رو بر سرت تموم میکنه و نام زیبای مادر رو برازنده باقی اسمت می کنه ؛ قصه تنهایی روزهای زندگیت تموم میشه ، یکی میاد که تو به لطفِ بودنش بهترین حس ها رو تجربه می کنی و به ضمانتش وام مادرانه میگیری ؛ خودت به میل خودت ، خودتو از دفتر الویت ها داوطلبانه خط میزنی و یه نفر رو  مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی ، درست مثل مادرت یادم بمونه که ؛ همه ی...
31 فروردين 1393

يك سال و يك ماهگي خورشيد خونه‌ي ما

مرور يك سال و يك ماهگي دخملم به روايت تصوير پنگوئن من توي اين يه ماهه گذشته خيلي بامزه شده ، اينروزا اسمت شده پنگوئن ، بس كه مثل پنگوئنا راه ميري ؛ وقتي يه چيزي رو ميخواي بي اجازه برداري يا ميري به طرفش اگه من بيام دنبالت يا بگم دست نزن با يه خنده‌ي از ته دل با سرعت تمام روش شيرجه ميري و برش ميداري . تواناييات زياد شده ؛ دستاتو زير شيرآب ميگيري و ميشوريشون ، وقتي شستمت خودت پاهاتو خشك ميكني . يه كاره خيلي بامزه‌ هم ميكني و اون اين كه وقتي وايستادي خم ميشي و از لاي پات  پشت سرتو نگاه ميكني ولي تا حالا نتونستم ازش عكس بگيرم ! راستي ديگه از تاب نميترسي عوضش بازم شبا تا صبح گريه ميكني و شير ميخوري . چند روز پيش...
29 فروردين 1393

عكساي 12 ماهگي

به‌به چه خانوميه اين دخمل :   مامان ، چقدر عكس ميگيري :   دخملي مشغول بازي :   اينم از دالي كردن خانوم طلاي ما :   بابايي ، يهو نيافتم من !؟ ( آخه يه بار كم مونده بود از دستت بيافتم )   از دست اين بابايي ، ول كن نيست كه :   اينم از آآ كردن دخملي ما :   دس دسي دخملم :   دندوناي كوچولو و نازتو ببين عزيزم :   اينجا برا اولين بار سيب‌زميني رو كشفش كردي و داري بررسيش ميكني :   اين حركتم يعني اينكه ، من كاري نكردم ، چيزي برنداشتم :   و اما عكس پاياني ؛ عكس بازي محبوب شما ؛‌ زدن دوشاخه به پريز...
28 اسفند 1392

عکسای 11 ماهگی

اینجا گل‌دخترم از حموم اومده و گل گلاب شده :   آروم دادبزن شادوین جون :       اینجام که عینک آقاجونو زدی :   اینجا من دارم تزیینات تولدتو انجام میدم و شما هم طبق معمول خرابکاری : ...
29 بهمن 1392