پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

خدا خيلي بهمون رحم كرد

سلام فندق مامان ، فندق كوچول ، موچولوي من بذار همين اول يه چيز خنده‌دار بهت بگم ، من اغلب فندق كوچولو صدات ميكنم ، مامان جونم هروقت اين واژه‌رو ميشنوه برعكسه من گردو صدات ميكنه ؛ يعني اينكه شادوين كجا اندازه‌ي فندقه ، بايد بهش بگي گردو ، اونوقت منم ميزنم زير خنده ميگم مامان جون بچه‌م كجا گردواِ ، مثل فندق كوچول موچولواِ ! اينروزا خداروشكر همه چيز خوبه ، فقط نميدونم چرا از صبح يه‌كم تب داري ، شايد مرواريد سومت تو راهه ، نميدونم شايد . امشب داشتم فيلم ميديدم و بابايي و شما هم 2 تايي تو اتاق داشتيد تاب‌سواري ميكرديد ، آخه اينروزا بدجوري عاشقه تابت شدي ، يهو بابايي زد به سرش كه تاب سقفيتو بياره تو هال نصب كنه ...
15 دی 1392

يه رخداد تاريخي

سلام دختر ناناز من امروز شهادت امام رضا (ع ) بود و خاله شهين آش نذري داشت ، شب بعده اينكه از خونه‌ي خاله اومديم آقاجون زنگ زد گفت دخترمو بيار ببينم ، بلند شديم رفتيم خونه‌ي آقاجون ، بعده اينكه يه كم بازي كردي به خاله شادي گفتم برو يه كم از آش بيار به شادوين بده ، آخه من خودم دستم بند بود ، توي اين محرم و صفر به اين نتيجه رسيده بودم كه از آش رشته خوشت مياد و هر وقت كه برامون آش اوردند شما كه اوصولاً بد غذايي و چيزي نميخوري يكي دو قاشق ازش خوردي . درنتيجه خاله شادي بلند شد يه كم برات آش ريخت اورد و اونوقت شما خانم كوچولو با اشتها شروع كردي به خوردن ، خاله شادي هم ديد كه سير نشدي بلند شد يه كم ديگه برات اورد سلام دختر ناناز من ...
12 دی 1392

جدول تكاملي 7

جدول تكاملي 7 تاريخ روز سن توضيح         از 9 ماهگي موقع شير خوردن همش دستتو مياري جلوي دهنم تا بوسش كنم منم بايد هي بوسش كنم تا شيرتو بخوري با كوچكترين آهنگي ميرقصي حتي با موزيك پيام بازرگاني 08/9/92 جمعه 9 ماه و 9 روزگي برا اولين بار با يه هيجان وصف‌ناپذير با دست چپ  باي‌باي كردي 11/9/92 2شنبه 9 ماه و 12 روزگي ازروي يه مبل ميري رو مبل ديگه ، كار خطرناكيه ولي شما اهل ريسكي 21/9/92 5شنبه 9 ماه و 22 روزگي ...
30 آذر 1392

فرهنگ لغات 1

فرهنگ لغات 1 تاريخ روز سن توضيح 20/2/92 جمعه 2 ماه و 22 روزگي براي اولين صدايي كه ازت شنيدم گفتي اِقِن 26/2/92     شروع كردي به اَقِي گفتن 8/3/92     صدا درمياري ، اَ – او ميكني ، از ته دل ميخندي     از 5 ماهگي مواقع اعلام حضور قَ ميكني     از 8 ماهگي دستتو جلوي دهنت ميگيري و آ‌ آ‌ آ آ ميكني 15/8/92 4شنبه 8 ماه و 16 روزگي ...
29 آبان 1392

جدول تكاملي 6

جدول تكاملي 6 تاريخ روز سن توضيح     از 8 ماهگي در برابر هرچيزي كه مطابق ميلت نباشه ، سرتو به علامت نفي تكون ميدي 02/8/92 5شنبه 8 ماه و 3 روزگي از امروز از حالت نشسته به حالت چهاردست‌وپا تغيير حركت ميدي 03/8/92 جمعه 8 ماه و 4 روزگي با صداي بلند با خودت حرف ميزني و آواز ميخوني 09/8/92 5شنبه 8 ماه و 10 روزگي از حالت چهاردست‌و‌پا يه وري برميگردي ، ‌ولي نميتوني برگردي بشيني ديگه از حفاظ تخت هم ميگيري بلند ميشي ...
25 آبان 1392

عكساي 7 ماهگي

قربون چشماي قشنگت :   وروجك مامان، خودشو لوس ميكنه ، دل ميبره :   دخترم بزرگ نشده ميخواد همه‌چي بخوره ، مثل اين عكس :   بعضي وقتا خيلي موشكافانه چيزي رو نگاه ميكني ، مثل اين عكس :   وقتي از عكس گرفتن مامان خسته ميشي ، مثل اين عكس :   بعضي وقتا خودت ژست ميگيري تا عكس بگيرم ، مثل اين عكس :   حالا ديگه تا من ميخوام عكس بگيرم فرار ميكني ، مثل اين عكس : ...
29 مهر 1392

جدول تكاملي 5

جدول تكاملي 5 تاريخ روز سن توضيح 05/7/92 جمعه 7 ماه و 7 روزگي نشستني ديگه به هيچ‌چيزو هيچ‌كس احتياج نداري و تعادل كامل داري 08/7/92 2شنبه 7 ماه و 10 روزگي چپه كم بود حالا شست پاي راستتم ميكني تو دهنت ، واقعاً بهت مزه داده ماشا... با روروئك ديگه كامل راه ميري و كل خونه رو ميگردي 10/7/92 4شنبه 7 ماه و 12 روزگي برا اولين بار دستتو زير سينه‌ت گذاشتي و سينه‌خيز جلو رفتي ، بالاخره اين دنده جلوت هم بكار افتاد ، خسته شدي بس كه دنده عقب رفتي راستي بوقتم توي دستت مي...
27 مهر 1392

هديه باشكوه خدا

سپاس خدايي را كه باران رحمتش را با حضور تو بر من ارزاني داشت و فرشته ي نازنيني را بر من هديه كرد ؛ سپاس و هزاران سپاس فرزند نازنينم ، هديه ي باشكوه خدا ، عشق من سلام من تازه با اين سايت آشنا شدم و تصميم گرفتم برات وبلاگ ايجاد كنم به اين اميد كه وقتي بزرگ شدي خاطرات بچه گيتو با اين وبلاگ ورق بزني و ثانيه به ثانيه همراه شوي با من ، با روزهاي رنگين و زيباي ما ، با خاطرات شيرين و گاهي تلخ كه در مسير زندگيت رقم خورده است . دوستت دارم
21 مهر 1392

جدول تكاملي 4

جدول تكاملي 4 تاريخ روز سن توضيح 08/6/92 جمعه 6 ماه و 10 روزگي اينروزا ديگه به سمت راستتم غلت ميخوري ، آخه تاحالا فقط به چپ غلت ميخوردي 11/6/92 2شنبه 6 ماه و 13 روزگي ديگه كامل قل ميخوري و عقب عقب سينه‌خيز ميري ، وقتي هم خسته شدي شروع ميكني به ماليدن دماغت رو زمين 14/6/92 5شنبه 6 ماه و 16 روزگي از امروز بدون كمك ميشيني ولي گاهاً تعادل نداري 18/6/92 2شنبه 6 ماه و 20 روزگي وقتي سوار روروﺋك ميشي باهاش اينور اونور ميري آخه قبلاً يه‌جا ثابت ...
29 شهريور 1392

عكساي 6 ماهگي

مامان قربون لب ورچيدنت ، عزيزدلم :   داشتيم 2تايي بازي ميكرديم يهو بابايي اومد از خوشحالي اينجوري ذوق زدي :   موقع گرفتن اين عكس متوجه شدم دخملي ديگه خودش ميتونه بشيينه ، هورااااااااا :   قربون سينه‌خيز رفتنت كه هنوزم دنده عقب ميري :   همه عاشقه خوش خندگيتن عزيز مامان :   اين كوچولوي من چقدر جدي شده ، عجب ضابطه‌اي :   الهي قربونت برم قشنگم :   ماماني ول كن چقدر شستتو ميخوري يعني اينقد خوشمز‌ه‌ن : ...
28 شهريور 1392