پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

عيد 94 با يه خانوم كوچولوي دوست داشتني

1394/1/10 2:01
نویسنده : مامان شيوا
881 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجايي كه امسال ساعت 2:15:11 بامداد شنبه سال تحويل ميشد و شمام هميشه عادت به ديروقت خوابيدن داري ، تا لحظه‌ي تحويل سال بيدار موندي و درست بعد سال تحويل خوابت برد :

 

دخمل خوابالوي من كمي مونده به سال تحويل :

 

چشات كاملا خواب داره و به زور گوشي حاضرشدي عكس بگيريم و يه لبخند زوركي تحويلمون دادي :

 

و اينم نيم ساعت بعد سال تحويل ، كوچولوم غرق در خواب :

 

 

بقيه‌ در ادامه‌ي مطلب

اين عكسم ماله عصره روز اول عيده كه مجبور بودي بدون خوردن شير به اين روش بخوابي :

الهي مامان برات بميره

 

روش جديد كوچولوي متفكر من برا رسيدن به جاهاي دور از دسترس :

 

و اولين شبي كه بدون شيرخوردن خوابيدي :

 

روز دوم عيد و هفت سين شهري و بارون قشنگي كه ميباريد :

 

روز دوم عيد بود شما داشتي لواشك ميخوردي كه برامون مهمون اومد ، بابايي گفت برو آشپزخونه لواشكتو بخور بيا ، مهمونا اومدن بالا ولي شما همچنان اين قسمت از آشپزخونه نشستي و از جات تكون نخوردن و تا شب هر مهموني برامون اومد رفتي و اينجا نشستي :

اين صحنه واقعاً منو ناراحت كرد آخه شما كاملا آدم معاشرتي هستي و از همون بچه گي با هيچ كس غريبه‌گي نميكردي ولي اونروز با اون حرف بابات .............

 

مامان قربون بره دخمل قشنگمو :

 

امان از دست شماي وروجك كه حاضرنشدي كلاهتو در بياري :

 

 

و اما روز سوم حركت كرديمو رفتيم تهران ، يه جاي توپ پشت ماشين برات درست كرده بوديم و كل مسيرو بجز يكي دوبار كه اومدي جلو همون پشت يا خوابيدي يا بازي كردي ؛

مثل اين عكس كه تو حالت خوابالودي بلندشدي و نشستي :

 

دخملي من از نگاه دوربين دايي امين :

 

تو تهران خداييش اصلا منو اذيت نكردي كاملا با داييا اخت شده بودي و سراغ من نمي‌اومدي و منيكه تازه از شير گرفته بودمت دلم برا بغل كردنت هم تنگ ميشد :

 

دايي بابك از شيرين‌زبونيت خيلي خوشش مي‌اومد و هي ازت ميپرسيد جيگر دايي كيه شمام ميگفتي من و اين شد كه اسم دايي بابك شد جيگر دايي !

و اينم شما كه لحظه‌اي از جيگر دايي جدا نميشدي :

 

واقعا همه چي عالي بود و كلي بهمون خوش گذشت ......

 

بوستان جوانمردان :

 

كيف دنيارو كردي ، ببين عكساتو :

 

 

درسته داييا پا به پات مي‌اومدنو حسابي هواتو داشتن ، ولي گاهاً همچين اتفاقايي هم برات ميافتاد:

 

اونروز واقعاً هوا سرد بود :

 

 

 

پل طبيعت :

اينجا رفتني شما كلا خواب بودي و برگشتني بيدار شدي :

 

 

 

وقتي زيادي لي‌لي به لالات ميذاشتن ، نتيجه‌ش ميشد اين ؛ به اين صورت سرسفره !

حتي غذاتم جيگردايي بهت مياد :

 

فقط شبا موقع خواب و صبحا بلافاصله بعد بيدارشدن مامانم يادت ميافتاد و خودتو لوس ميكردي برام :

 

تو عكساي دسته جمعيمون هرجا شما خواب بودي تو همون حالت خوابم ازت عكس ميگرفتيم :

 

باغ پرندگان :

 

 

دختر قرتي من بايد با عينكشم عكس بگيره :

 

تو باغ پرندگان من همين قسمت ورودي و يه بارم برگشتني تونستم ببينمت :

 

 

 

 

 

 

 

با اينكه پياده روي زيادي داشت ولي همه رو دايي همراهيت كرد ، واقعاً از عهده‌ي من خارج بود :

 

 

 

 

 

 

 

 

دخمليم مشغول ظرافتاي دخترونه ، داري لباساتو تا ميكني :

 

ناز دخمل منو :

                               

 

و اينم عكس آخرررررررررررررررر :

                        

 

عجب پست طولاني‌اي شد .

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)