عيد 94 با يه خانوم كوچولوي دوست داشتني
از اونجايي كه امسال ساعت 2:15:11 بامداد شنبه سال تحويل ميشد و شمام هميشه عادت به ديروقت خوابيدن داري ، تا لحظهي تحويل سال بيدار موندي و درست بعد سال تحويل خوابت برد :
دخمل خوابالوي من كمي مونده به سال تحويل :
چشات كاملا خواب داره و به زور گوشي حاضرشدي عكس بگيريم و يه لبخند زوركي تحويلمون دادي :
و اينم نيم ساعت بعد سال تحويل ، كوچولوم غرق در خواب :
بقيه در ادامهي مطلب
اين عكسم ماله عصره روز اول عيده كه مجبور بودي بدون خوردن شير به اين روش بخوابي :
الهي مامان برات بميره
روش جديد كوچولوي متفكر من برا رسيدن به جاهاي دور از دسترس :
و اولين شبي كه بدون شيرخوردن خوابيدي :
روز دوم عيد و هفت سين شهري و بارون قشنگي كه ميباريد :
روز دوم عيد بود شما داشتي لواشك ميخوردي كه برامون مهمون اومد ، بابايي گفت برو آشپزخونه لواشكتو بخور بيا ، مهمونا اومدن بالا ولي شما همچنان اين قسمت از آشپزخونه نشستي و از جات تكون نخوردن و تا شب هر مهموني برامون اومد رفتي و اينجا نشستي :
اين صحنه واقعاً منو ناراحت كرد آخه شما كاملا آدم معاشرتي هستي و از همون بچه گي با هيچ كس غريبهگي نميكردي ولي اونروز با اون حرف بابات .............
مامان قربون بره دخمل قشنگمو :
امان از دست شماي وروجك كه حاضرنشدي كلاهتو در بياري :
و اما روز سوم حركت كرديمو رفتيم تهران ، يه جاي توپ پشت ماشين برات درست كرده بوديم و كل مسيرو بجز يكي دوبار كه اومدي جلو همون پشت يا خوابيدي يا بازي كردي ؛
مثل اين عكس كه تو حالت خوابالودي بلندشدي و نشستي :
دخملي من از نگاه دوربين دايي امين :
تو تهران خداييش اصلا منو اذيت نكردي كاملا با داييا اخت شده بودي و سراغ من نمياومدي و منيكه تازه از شير گرفته بودمت دلم برا بغل كردنت هم تنگ ميشد :
دايي بابك از شيرينزبونيت خيلي خوشش مياومد و هي ازت ميپرسيد جيگر دايي كيه شمام ميگفتي من و اين شد كه اسم دايي بابك شد جيگر دايي !
و اينم شما كه لحظهاي از جيگر دايي جدا نميشدي :
واقعا همه چي عالي بود و كلي بهمون خوش گذشت ......
بوستان جوانمردان :
كيف دنيارو كردي ، ببين عكساتو :
درسته داييا پا به پات مياومدنو حسابي هواتو داشتن ، ولي گاهاً همچين اتفاقايي هم برات ميافتاد:
اونروز واقعاً هوا سرد بود :
پل طبيعت :
اينجا رفتني شما كلا خواب بودي و برگشتني بيدار شدي :
وقتي زيادي ليلي به لالات ميذاشتن ، نتيجهش ميشد اين ؛ به اين صورت سرسفره !
حتي غذاتم جيگردايي بهت مياد :
فقط شبا موقع خواب و صبحا بلافاصله بعد بيدارشدن مامانم يادت ميافتاد و خودتو لوس ميكردي برام :
تو عكساي دسته جمعيمون هرجا شما خواب بودي تو همون حالت خوابم ازت عكس ميگرفتيم :
باغ پرندگان :
دختر قرتي من بايد با عينكشم عكس بگيره :
تو باغ پرندگان من همين قسمت ورودي و يه بارم برگشتني تونستم ببينمت :
با اينكه پياده روي زيادي داشت ولي همه رو دايي همراهيت كرد ، واقعاً از عهدهي من خارج بود :
دخمليم مشغول ظرافتاي دخترونه ، داري لباساتو تا ميكني :
ناز دخمل منو :
و اينم عكس آخرررررررررررررررر :
عجب پست طولانياي شد .