اينروزاي دخمل كوچولوم
گل دختر مامان سلام
بعضي وقتا بايد زود به زود برات پست بذارم ، آخه ماشا... حسابي شيطون شدي و خوردني ، حيفم مياد كاراتو برات ننويسم ؛
البته اينم بگم كه هنوزم با خواب و غذات مشكل داريم ، قبل اينكه بيام اين پستو برات بذارم ديدم خوابت مياد خواستم بخوابونمت ، همينكه گذاشتمت تو كرير ، زدي زير گريه ، قبلاً تا ميذاشتمت تو كرير و برات شعر ميخوندم خوابت ميبرد ولي چند وقتيه تا توش ميذارمت بايد هزارتا كلك بزنم تا گريهت قطع بشه ، بالاخره با هر سختي بود خوابوندمت و اومدم اينارو برات بنويسم .
گل دختر مامان سلام
بعضي وقتا بايد زود به زود برات پست بذارم ، آخه ماشا... حسابي شيطون شدي و خوردني ، حيفم مياد كاراتو برات ننويسم ؛
البته اينم بگم كه هنوزم با خواب و غذات مشكل داريم ، قبل اينكه بيام اين پستو برات بذارم ديدم خوابت مياد خواستم بخوابونمت ، همينكه گذاشتمت تو كرير ، زدي زير گريه ، قبلاً تا ميذاشتمت تو كرير و برات شعر ميخوندم خوابت ميبرد ولي چند وقتيه تا توش ميذارمت بايد هزارتا كلك بزنم تا گريهت قطع بشه ، بالاخره با هر سختي بود خوابوندمت و اومدم اينارو برات بنويسم .
راستي ظهرم تو آشپزخونه من داشتم كار ميكردم و شما هم طبق معمول اسباببازياي خودتو ول كرده بودي و اومده بودي اونجا بازي ميكردي ، يهو خواستم برگردم كه شما دستتو گذاشتي رو زمين و منم نفهميدم و انگشتاي دستتو زير پام له كردم خودشم با دمپايي ، الهي مامان حواس پرتت فداي اون انگشتاي كوچولوت بره كه اون همه دردت اومد و يه عالمه گريه كردي .
عيبي نداره بزرگ ميشي يادت ميره ، حالا اينا رو داشته باشه :
چند وقتيه وقتي لباسشويي كار ميكنه ميري ميايستي نگاش ميكني ، اينكارو خيلي دوست داري ، وقتي خاموش هم هست گاهي وقتا ميري سراغش و باهاش سرگرم ميشي .
سرگرمي بعديت رفتن جلوي اجاق گازه ، ميري جلوي آينهش و خودتو تماشا ميكني ، البته از وقتي ميتوني سرپا بايستي بلند ميشي و با هيجان وصف نشدني دستاتو روش ميكوبي و برا خودت لذت ميبري ، منم همش بايد لكه انگشتاتو پاك كنم ؛
فداي اون انگشتاي كوچولوت برم
وقتي يه چيزي رو ميخواي انقده قشنگ انگشت اشارهتو به طرفش نشونه ميري كه من اونو ميخوام ، البته اينم بگم كه اگه خدايي نكرده متوجه نشيم چي ميخواي با جيغي كه ميكشي كاملاً متوجهمون ميكني ، كه حواستون باشه بچه چي ميخواد .
موقع غذاخوردن هم كه از اونجايي هركاري ميكنم غذا بخوري مقاومت ميكني و يكي 2 قاشق بيشتر نميخوري ، شروع ميكني به بالا رفتن از صندلي ، يا اينكه ميخواي بياي بغلمون ، برا همين يه استخون ميديم دستت تا باهاش سرگرم بشي و خودمون غذامونو بخوريم :
مورد بعدي كه خيلي بهش علاقه داري روشن و خاموش كردن چراغاي خونهست ، عليالخصوص روشن كردن هود ، يعني جرأت داريم اگه تو بغلمون ببريمت آشپزخونه و شما متوجه هود شده باشي و نبريمت جلوي هود تا روشنش كني ، يه جيغي ميكشي كه بي برو برگرد تسليم ميشيم .
راستي اينروزا حس استقلال ميكني و ميخواي لباساتو خودت بپوشي ، آخه دخترم ماشا... بزرگ شده و ميخواد كاراشو خودش انجام بده ، عکستو نگاه کن :