چله ت مبارک شادوین جون
امروز ٤٠ روز از روزی که بدنیا اومدی گذشت ، ٤٠ روز گذشت از اولین در آغوشم گرفتنت ، ٤٠ روز گذشت از زندگی منو و بابایی شدن ، ٤٠ روز گذشت از همهی هستی من شدن ؛ شدی ٤٠ روزه .
مامانی نمیدونی از وقتی بدنیا اومدی ، همهچیمون شدی ، نبضمون با وجود تو میزنه ، نفسمون با گرمای نفس تو دمیدن میگیره ، وقتی خوابی یه جور دوست داشتنی هستی ، وقتی بیدار میشی صدبرابر دوست داشتنیتر میشی .
نمیدونی بابایی با چه عشقی تورو روپاهاش میخوابونه ، هر چقدر میگم آخه بچه به این کوچیکی رو که رو پا نمیخوابونن ، قبول نمیکنه ، میگه اینجوری کیف میکنم .
درسته بدخوابی شبا تا صبح بیداری و دمدمای صبح میخوابی ولی وقتی تو بغلم آروم میگیری و با عشق میخوابونمت همه چی یادم میره ، تو بغلم میگیرمت ، توی خونه قدم میزنم ، میچرخونمت تا وقتی که خوابت ببره ...
امروز مامان جون کار داشت برا همین برا اولین بار خودم بردمت حموم ، تا به قول قدیمیا چلهتو بریزم ، آخ که تو حموم و بدون لباس چقدر ریزه میزهای ؛ حموم کردنت ، هم کلی لذت داشت هم کلی ترس ، همش میترسیدم خدایی نکرده از دستم سر بخوری ؛
بهرحال اینم از امروز ، ایشا... ٤٠ ماهه بشی ، ٤٠ ساله بشی ، ١٤٠ ساله بشی عزیزدلم .
دوست دارم هستی من ...