يك سال و پنج ماهگي دردونهي ما
سلام عزيزدلم بازم وقتش رسيده كه برات بنويسم ؛ از روزاي خوش باهم بودن ، از شيطنتات ، شلوغ كردنات ، شيرين زبونيات و خيلي چيزاي ديگه ... درسته من خيلي سعي ميكنم همه چيزو برات بنويسم ولي بعضي وقتام اين حافظه ياريم نميكنه و يه چيزايي رو از قلم ميندازم ايشا... كه اين اتفاق كمتر بيافته ، آخه نميدوني چقدر شيرينن اين خاطراتت وروجك مامان ! يه نمونش مثل اين كه يادم ميرفت برات بنويسم : شبا توي خواب هروقت گشنهت ميشه خيلي آرومو با صداي ضعيف با همون چشماي بسته بهم ميگي شي شي تا من بيدار شم و بهت شير بدم انقد بامزهست اين صحنه كه آدم دلش ميخواد از خواب بيدارت كنه و بچلونتت !!! يكي دو بارهم وقتي از مهموني ديروقت برگشتيم و من به خبال اينكه...